فهرست مطالب:

تجربه تلخ دوستی با یک مرد
تجربه تلخ دوستی با یک مرد

تصویری: تجربه تلخ دوستی با یک مرد

تصویری: تجربه تلخ دوستی با یک مرد
تصویری: با این افراد ازدواج نکنید #روانشناسی #ازدواج 2024, آوریل
Anonim
تجربه تلخ
تجربه تلخ

در زندگی من اینطور اتفاق افتاد که من بیشتر با مردان دوست می شوم تا اینکه آنها را دوست دارم. من بلافاصله رزرو می کنم ، من احمق و سرد نیستم ، با ظاهر خود به اندازه کافی رفتار می کنم ، بنابراین جسورانه به آینه نگاه می کنم و از بازتاب خود شرم نمی کنم - همه چیز بسیار مناسب است. بدون شک ، در راه من آن مردان خوش تیپ بودند که عاشق آنها شدم و کسانی که عاشق من شدند. علاوه بر این ، من می توانم با خیال راحت بگویم که آن "مرد خوش شانس" وجود دارد که من می خواهم با او ازدواج کنم. اما او به نوعی با چنین میلی نمی سوزد ، و بنابراین من در صلح به زندگی ادامه می دهم ، نه در عجله برای یقه زدن به گردنم. و دوستان همیشه مرا احاطه می کردند (pah-pah-pah) ، و در میان آنها مردان زیادی وجود دارد.

زندگی روزنامه نگاری من آنقدر منظم است که مدام با مردم ارتباط دارم. تصورات جدید ، آشنایان جدید ، جلسات جدید ، و گاهی اوقات کسانی که در محل کار با آنها برخورد می کنم ، دوستان من می شوند. اما اکنون ما در مورد آنها صحبت نمی کنیم ، بلکه در مورد شخصی صحبت می کنیم که اخیراً می توانم او را بهترین دوست خود بنامم. این قبلاً بود ، اما اکنون ، همانطور که در یک آهنگ قدیمی خوانده شده است: "چیزی برای من اتفاق می افتد ، دوست قدیمی من به سراغ من نمی آید ، اما آنها در غرورهای مختلف قدم می زنند ، نه همان".

وقتی استاس برای اولین بار به کار ما آمد ، به جلسه برنامه ریزی رسید. فضا تا حدی گرم شد. همه نشستند و سعی کردند پشت یکدیگر پنهان شوند ، اما جایی برای استاس وجود نداشت ، صندلی ها تمام شد. او بسیار ناراحت بود: طبیعتاً او یک پسر خجالتی است ، اما در اینجا برای اولین بار تمام تیم را با قدرت کامل و حتی در میانه جلسه دید. احساس می کردم که استاس در آن لحظه به همان اندازه که در مارمالاد می پاشید آسان بود ، او را روی صندلی کنارم گذاشتم و اکنون 4 سال است که در هر تعطیلات یک صندلی برای دو نفر تقسیم می کنیم: کمبود مبلمان همچنان ادامه دارد. این دوستی او بود که من همیشه به آن افتخار می کردم و به همه اطرافیان گفتم که برخلاف نظر رایج ، دوستی واقعی بین زن و مرد وجود دارد ، و ما تأیید روشن این موضوع هستیم ، زیرا ما قصد پنهانی نسبت به یکدیگر. برای او بود که با غمها و شادیهایم رفتم ، از او مشاوره خواستم و او همیشه به من نگاه خاصی می کرد ، شاید کمی مهربانتر از دیگران.

* * *

در یکی از روزهای تولد او ، من کار کردم و بنابراین نتوانستم به موقع به او مراجعه کنم. وقتی روزهای بی پایان ، همانطور که در آن زمان به نظر می رسید ، به پایان رسید ، من مانند یک گلوله شتافتم تا تعطیلات را به دوستم تبریک بگویم ، اما در آن زمان مهمانان پراکنده شدند و فقط دو نفر از بهترین رفقای استاسوف نشسته بودند. با بلند کردن یک لیوان ، پسر تولد به ما سه نفر نگاه کرد و گفت: "خوب ، اکنون همه دوستان من جمع شده اند. در حال حاضر کسانی هستند که من صادقانه آنها را دوست دارم و به آنها احترام می گذارم ، که همیشه می توانم روی آنها حساب کنم!" اگر می دانستید که در آن لحظه چقدر خوشحال بودم ، چه قدرتی را از سرنوشتی که ما را با موفقیت به پیش برده بود ابراز کردم. اشک در چشمانم حلقه زد ، یک توده در گلویم ، نمی توانم نفس بکشم. استاس یک فرد بسیار ملایم است که ترجیح می دهد با کسی وارد درگیری نشود. کسی این ویژگی را ضعف می نامد ، اما اغلب او نمی تواند سریع تصمیم بگیرد.

استاس این لحظه ناخوشایند را برای خود به تمام روشهای شناخته شده و ناشناخته به تأخیر می اندازد ، و هنگامی که می توانید در آرامش زندگی کنید و به قول خودشان ، بدون تغییر اساسی چیزی در زندگی خود ، با آرامش زندگی کنید ، او این کار را با لذت بسیار انجام می دهد. بسیاری از آشنایان متقابل ما او را کودکانه ، "rohley" ، "راهبه" می نامند. من نمی توانم با این موضوع موافق باشم: گاهی اوقات به او نیاز دارم که تصمیمی بگیرد ، با دست به میز ضربه بزند و بگوید شما باید همانطور که او گفته عمل کنید.

گاهی اوقات اطرافیان نمی فهمند چرا من او را نگه می دارم ، چرا همه چیز را می بخشم؟ بدون شک ، در جفت ما ، من رهبر هستم ، و او پیرو است ، اما این برای هر دوی ما مناسب است. بله ، و عشق برای چیزی نیست ، اما اغلب ، علیرغم چیزی.

استاس را همانطور که هست می دانم و می پذیرم. همه ما بدون نقص نیستیم و لطافت استانیسلاو ، در بهترین زمان ما ، چنین بدی بزرگی نیست ، و شاید حتی برعکس ، چه کسی می داند؟ من نمی دانم کدام کلمه برای احساس من مناسب تر است: "عشق" یا "دوستی". برای خودم ، من آن را "حساسیت همه جانبه" می نامم.

* * *

و یک بار چیزی که خیلی خوب شروع شد خیلی عجیب به پایان رسید. ما در حال بازگشت از تعطیلات بودیم ، استاس در آن حالت بود که مشروب الکلی که نوشیده بود به او اجازه داد تا چیزی را بگوید که دوست من برای هیچ شیرینی زنجبیلی در حالت کاملاً هوشیار نمی گفت. معلوم شد که او از همه دوستی های ما با او "بسیار قدردانی می کند" ، او از ارتباط با من خوشحال است ، اما معلوم است که در تمام این مدت او من را دوست داشت!

از کودکی ، من از همه بلندتر بودم ، و حتی در حال حاضر در شهر ما یافتن دختری بلندتر از من دشوار است. اما من کاملاً آرام هستم و در مورد 185 سانتیمتر من مدتهاست هیچ گونه عقده ای را تجربه نکرده ام ، و استاس تنها قد بلند است ، و او حتی تصور نمی کرد که می تواند عاشق دختری شود که "به اندازه" 10 سانتی متر از او بلندتر است. "(خدایا!). اما سرنوشت شرور حکم کرد که او من را دوست دارد ، اما نمی تواند با من باشد. او مجبور بود برای خوشبختی خود بجنگد ، به نظرات دیگران و عقده هایش اهمیتی ندهد ، اما در اینجا نرمش او غالب شد.

پس از این اعتراف ، او مدت زیادی راه رفت ، گویی در آب افتاد ، زیرا هیچ کس نباید از راز او مطلع باشد ، چه برسد به من ، و حتی بیشتر از خودش. وقتی استاس را در محل کار دیدیم ، مقداری تنش و غیرطبیعی وجود داشت ، او واقعاً می خواست اعترافات او در اسرع وقت فراموش شود. اکنون همه چیز بهتر می شود ، در حال ورود به روند معمول خود است ، فقط کمتر و کمتر با او اعتراف می کنیم ، کمتر اوقات با هم به خانه می رویم ، و او هنوز درباره ازدواج قریب الوقوع خود به من چیزی نگفته است.

توصیه شده: