فهرست مطالب:

بدترین اولین ملاقات من تا به حال
بدترین اولین ملاقات من تا به حال

تصویری: بدترین اولین ملاقات من تا به حال

تصویری: بدترین اولین ملاقات من تا به حال
تصویری: وای خدای من ! جهنم چطور جاییه - پیامبر مان چیزهایی که در جهنم دید ! | ISA TV 2024, آوریل
Anonim
بدترین اولین قرار ملاقات من
بدترین اولین قرار ملاقات من

هفته گذشته ، ما متوجه شدیم چه چیزی می تواند باعث ترس یک مرد در اولین قرار ملاقات شود. زنان نیز باید در شرایط مشابه ناامیدی های زیادی را تجربه می کردند. قربانیان امروز خاطرات خود را با دیگران به اشتراک می گذارند.

دلیل حسادت

من هرگز یکی از قرارهای خود را فراموش نخواهم کرد - شوک ، هیجان و هیجان. من با دوست پسرم دعوا کردم و دوستم تصمیم گرفت از من دلجویی کند. او می گوید: "من یک پسر خوب برای شما دارم." من یک عکس در اینترنت به او نشان دادم ، مانند هیچ چیز ، و من موافقت کردم. با من تماس گرفت و با صدایی بسیار دلپذیر از من خواستگاری کرد. در انتظار ، من زیبایی را آوردم - و جلو. و من خودم مخفیانه خواب می بینم که مال من ما را با این آقا ببیند و حسادت کند. داشتم راه می رفتم ، ناگهان یک کابوس با سر بزرگ ، قوزدار و پاهای نازک و نازک به سمت من حرکت می کرد. من مدتها به صورت نگاه می کنم و می فهمم که این او است. من با احترام از خودم استفاده کردم و خودم فکر می کردم چگونه می توانم سریع پاهایم را بردارم و با کسی ملاقات نکنم. بیا ، سکوت کن ، او با دست چسبناک من را نگه می دارد (حتماً عصبی شده بود). کمتر از ده دقیقه بعد ، قانون پستی شروع به کار کرد: مرد جوانم درست به طرف ما قدم می زد. باید چشم هایش را می دیدی - دیوانه! بله ، و من از یادآوری آن منزجر کننده است. احتمالاً اگر برهنه در خیابان قدم می زدم ، اینقدر شرمنده نمی شدم!

استاد بوسه ها

ما با این پسر در اینترنت آشنا شدیم. چیزی در مورد او وجود داشت که من با او موافقت کردم. پاییز فوق العاده ای بود ، گرم و بسیار زیبا. مدت زیادی راه رفتیم ، با هم خوب صحبت کردیم. سپس به یک نیمکت در خاکریز رسیدیم و نشستیم. و سپس … من می خواهم بگویم که من در مقابل برخی از تماس های بدنی در اولین ملاقات چیزی ندارم. بنابراین وقتی او مرا بوسید ، من واقعاً فشار نمی آوردم. اما به تدریج …

بوسه هایش با اصرار به نوعی لیس زننده تبدیل می شد. علاوه بر این ، او شروع به دستورالعمل هایی کرد که چگونه زبانم را بچرخانم ، چگونه آن را لمس کنم و غیره … سپس - بیشتر ، درست روی نیمکت …

معمولاً مادرم مرا در قرارها اذیت نمی کند ، اما خوشبختانه با او تماس گرفت. تا به حال از تماس تلفنی اینقدر خوشحال نبوده ام. او به من دلیل داد: من در مورد کلیدهای فراموش شده چیزی دروغ گفتم و سریع فرار کردم. من کاملاً حالت تهوع داشتم و تا سه ماه دیگر نمی توانستم بدون انزجار به جوانان نگاه کنم.

تاریخ کور

پنج سال پیش من یک احمق بودم ، عاشق فتنه و ماجراجویی روی سرم بودم. یکبار رفت به اولین قرار کورکورانه ما با تلفن ملاقات کردیم (او به مکان اشتباهی رسید) ، در کازینو قرار گذاشتیم. او گفت که سوار ماشین گیلاس می شود. البته من لباس پوشیدم ، آنجا ایستاده ام. در واقع: یک گیلاس … "شش" رانندگی می کند و یک "خوش تیپ" از آن بیرون می افتد - چنین مرد بزرگ تراشیده ، چهره اش می درخشد ، چشمانش متورم شده و از هر چیزی جز عقل می درخشد. این چیزی است که من وارد آن شدم! آن روز معلوم شد که: او مرا به داخل پارک کشاند ، جایی که فداکارانه در محوطه تیراندازی شلیک کرد ، سپس خود را در ترازوهای موسیقی وزن کرد ، در نوعی مسابقه کلاغ کرد و در کارائوکه آواز خواند. سپس به سخنرانی طولانی در مورد اینکه او چقدر باهوش و خوش تیپ است گوش دادم. او چه نماینده فروش خوبی است و امثال آن. خدا را شکر ، او یک احمق بی ضرر بود ، مجبور نبود پاهایش را بگیرد. البته ما دیگر هرگز یکدیگر را ندیدیم. عجیب ترین قرار تاریخ

چه کسی باید در اولین قرار در رستوران هزینه پرداخت کند؟

البته یک مرد!
هرکس باید هزینه خودش را بپردازد.
اگر از مردی خوشتان می آید ، می توانید به او اجازه دهید تا جبران کند.
بدون "باید" ، چگونه معلوم می شود - به این ترتیب معلوم می شود.

دانش آموز بیچاره

من در چت با یک پسر آشنا شدم ، قرار ملاقات گذاشتم. تقریباً بلافاصله پس از "سلام ، من ایگور هستم" به من هشدار داد که او فقط یک دانش آموز فقیر است و نه تنها ماشین ندارد ، بلکه حتی پول کافی شاپ هم دارد.اما آنها می گویند ، این هنوز آشغال زرق و برق دار است ، و بنابراین بهتر است پیاده روی کنیم.

این بدان معنی است که ما دو ساعت در خیابان های سرد قدم می زنیم (باد مشمئز کننده بود) ، و او به من توضیح می دهد که همه این افراد ثروتمند چه هستند - حرامزاده ها ، دزدان ، حرامزاده ها ، احمق ها. و چقدر غیر قابل تحمل است که یک فرد شایسته در یک دنیای فاسد بی رحم زندگی کند. وقتی یک تربیت خوب و هوشمند با سرقت تداخل پیدا می کند و "هیولاهای ثروتمند" به طور معمول پول نمی دهند. اگر کسی به او میراث می گذارد یا چند آپارتمان در مرکز شهر به او می دهد ، بله ، او البته ارتقا می یابد. و به گونه ای دیگر ، می بینید ، به هیچ وجه نمی توان زندگی کرد … وقتی او چند روز بعد با من تماس گرفت ، من او را فرستادم …

بدترین اولین قرار ملاقات من
بدترین اولین قرار ملاقات من

عاشق کیک

در جوانی ، همه چیز بسیار عاشقانه و هیجان انگیز است - همه زنان این را می دانند. مخصوصاً وقتی در حال آماده سازی و پیش بینی هستید. سپس ، بعداً ، خرما معمولی تر و خسته کننده تر می شود ، حتی اولین روزها. به نظر می رسد همان سناریوی پیش پا افتاده در حال اجرا است - ما توافق کردیم ، ملاقات کردیم ، به یک کافه رفتیم ، در مورد موضوعات انتزاعی صحبت کردیم ، سپس س “ال "به من یا به شما" را تعیین کردیم و موضوع بسته شد. اما اخیراً من یک تاریخ غیر منتظره داشتم که طرح آشنا و خسته کننده را از بین برد … ما به یک کافه رفتیم و چای را با یک دسته کیک سفارش دادیم. به هر حال ، او انتخاب کرد - من به یاد دارم ، فکر کردم ، آه ، چه دندان شیرینی است. با خوردن 6 یا 7 تکه و شستن با سه فنجان چای ، عصبی نگاهی به سمت خروجی انداخت. وقتی اسکناس را آوردند همه چیز را فهمیدم: مرد بیچاره مثل خرگوش شلیک کرد. من باید هزینه همه چیز را خودم می دادم. به دلایلی ، این بسیار آسان ، سرگرم کننده و در عین حال تلخ شد. برای خودم متاسفم. بعد از کافه ، ما بلافاصله از او جدا شدیم ، البته ، برای همیشه. و اکنون فکر می کنم: "شاید آن شخص فقط می خواست غذا بخورد؟"

تاجر مستبد

دوستی از من خواست به جای او به آنجا بروم اولین قرار با چند "تاجر باحال" (خودش نمی تواند برود). او نیز هنوز او را ندیده است ، اما به نظر می رسد چیزی نباید باشد. و من و دوستم خیلی شبیه هم هستیم. ما توافق کردیم که در یک کافه دنج گران قیمت در مرکز شهر ملاقات کنیم. من آنجا روی مبل نشستم ، کفش هایم را درآوردم ، یک مارتینی ، یک سیگار میل کردم ، موسیقی آرام است. من منتظرم. نه نیم ساعت هست ، نه یک ساعت. فقط برخی از گیاه شناسان با عصبی دور سالن قدم می زنند.

با دوستم تماس گرفتم: "او کجاست؟" - "شما کجا هستید؟ او تلفن من را داغ کرد ، یک ساعت عقب و جلو می ماند. و سپس به ذهنم رسید: این نوع مچاله شده ، شبیه برف سال گذشته ، تاجر مورد نظر است. این سلیقه دوست است. چه باید کرد؟ باید آشنا می شدم.

بدترین اولین قرار ملاقات من
بدترین اولین قرار ملاقات من

و بلافاصله با خشونت به من می گوید: "خوب نیست وقتی دامن شما خیلی کوتاه است پاهای خود را جمع کنید." خالی به او خیره می شوم ، با گارسون تماس می گیرم ، مارتینی دیگری سفارش می دهم. "چقدر نوشیده اید؟" - آن مال من است. و سپس به گارسون: "او کافی است ، شما فقط می توانید آب معدنی داشته باشید". عصبانیت در من بیدار شد: "سپس ودکا ، لطفا ، 100 گرم." گیاه شناس: "بعد از مارتینی نمی توانید ودکا بنوشید و به طور کلی سیگار زیادی می کشید." خنده شروع به جلب توجهم کرد. "خوب ، من فکر می کنم ، دوست ، من برای شما ترتیب می دهم …" گیاه شناس و همان جا: "شما نمی توانید برای دختران اینقدر بلند بخندید ، این ناشایست است." خنده ام در گلویم گیر کرد ، و ناگهان من با آرامش ، هجاها را بلند کردم: "گوش کن ، عمو ، ما اکنون از تو جدا می شویم ، در غیر این صورت من مسئول سلامت شما نخواهم بود." تبدیل به سنگ شد. سپس هزینه مارتینی و ودکا را پرداخت کردم و تاکسی صدا کردم.

پسر رویاهای من

در دوران جوانی ما تلفن همراه وجود نداشت. ما توافق کردیم که به نحوی با مرد جوان ملاقات کنیم. من بسیار نگران بودم ، یک دختر ترسو و بی تجربه و پسر … به طور کلی ، این مرد رویای من بود … در هر صورت ، تصمیم گرفتم دیر کنم تا فکر نکنم تشنه هستم و در هیبت آماده شدن برای اولین قرار به نظر می رسد از صبح ، او یک اثر هنری واقعی را از خود خلق کرده است. خلاصه چهل دقیقه تاخیر داشتم. نگاه کردم: ایستاده ، با یک دسته گل رز. من از درون در رفتم ، از نظر ذهنی روی خودم رفتم و سرعتم را افزایش دادم … و سپس می بینم که او در حال پرتاب گل به داخل گلدان است و مانند یک شهاب سنگ ، ناپدید می شود … می خواستم به دنبال او بشتابم ، اما اشکم جاری شد و به خانه رفت و عصر یک تماس: "من آنجا بودم ، اما منتظر نماندم. فریب دادن خوب نیست. "و سپس به او گفتم ، اشکهایم را پنهان نکردم ، همه چیز را به او گفتم - صادقانه و صادقانه (همانطور که عمداً دیر کرده بودم). او مدتها خندید و خواستار ملاقات جدیدی شد. به طور کلی ، این شوهر آینده من بود. دوست داشتنی ، تنها

توصیه شده: