فهرست مطالب:

خواب شب کریسمس
خواب شب کریسمس

تصویری: خواب شب کریسمس

تصویری: خواب شب کریسمس
تصویری: روش بزرگ کردن آلت تناسلی کشف شد 2024, مارس
Anonim
یک رویا در شب کریسمس
یک رویا در شب کریسمس

یک لباس کرینولین سفید با زنگ سنگین با قدم های عجولانه من به موقع تکان می خورد. شانه های برهنه به طور غیرمعمول سرد است ، و من خودم را در یک روسری شفاف و هوایی می پیچم. عجله دارم. من نمی دانم کجا ، اما باید عجله کنیم ، زیرا همه قبلاً جمع شده اند … اینها چه کسانی هستند"

چه راهروی طولانی … نه ، این یک راهرو نیست ، بلکه مجموعه ای کامل از اتاقهای کاملاً یکسان است ، مانند زنجیره ای از بازتاب های آینه. و فقط در انتهای آن درب سفید طرح دار می درخشد. من آنجا می روم. اما فقط کافی است چند قدم به سمت آن بردارید ، درب عقب تر حرکت می کند ، انگار زنده است. تمسخر ، مسخره ، خنده! خوب ، بیایید با هم بازی کنیم. کی میبره؟

سریع کفش های نوک تیز و سفید ابریشمی را لگد می کنم. لمس کردن با پای برهنه سنگ مرمر صاف مانند شیشه بسیار دلپذیر است …

چه دویدن آسان و سریع! به سختی با نوک انگشتانم زمین را لمس می کنم. من کی هستم؟ بالرین؟

پشت سرش ، فرهای بلند فرفری در هوا تکان می خورد. واقعاً مال من … بالاخره ، دیروز من در آرایشگاه بودم و موهایم را a la "گیلاس زمستانی -1" کوتاه کردم. نه وقت دارم ، نه وقت … من به هوا می پرم و پرواز می کنم! قلب می ایستد. نمی دانستم که می توانم پرواز کنم.

دقت کنید! درب ناگهان در جلوی بینی ظاهر می شود. از دست ندهید ، دسته اش را بگیرید … خوب ، چه کسی مسئول است! اگر دیگر نخندید ، با شکایت جیغ بزنید ، آنها می گویند ، درد می کند ، رها کنید … مهم نیست ، شما تحمل من را خواهید داشت. ببینید دستکش های من چقدر مصمم هستند. سفید ، بلند ، بالای آرنج. نمیشه باهاشون بحث کرد …

در منصرف شد. با شکایت از حیله گری و زمزمه چیزی به طور نامشخص ، آن را به آرامی باز کرد. و من به طور رسمی ، سلطنتی ، به داخل سالن بزرگ شنا کردم. زیرزمین آینه ای و ستونهای بلند و چهار ضلعی سفید. آنها سبک هستند - درست مثل من روی آینه مشکی می چرخند و به سختی آن را لمس می کنند … شکلهای باریک آنها آنقدر به سمت بالا حرکت می کنند که در جایی ابرهای مایل به آبی به طرز غیرقابل تصوری گم می شوند. اینجا افراد زیادی هستند. با این حال ، همه عجیب و غریب لباس می پوشند: خانمهای سفیدپوست ، آقایان مشکی ، دقیقاً مانند مهره های شطرنج یا اضافات باله. چه کسی نقش اصلی را اینجا می خواند؟ حدس زدم من بودم!

"آخرین" ، یک باریتون گرم و نورد در خلاء بین ستون ها شنیده می شود. هوم ، کمی اشتباه است ، ضربه ای به غرور است. و پشت یک ضربه دیگر طنین انداز ، فلزی - درب عصبانی محکم بسته شد. من به دام افتاده ام. نکته اصلی این است که هیچ کس نباید متوجه شود که پای برهنه من از زیر لباس بیرون می زند.

- ما توپ رویاهای زمستانی را شروع می کنیم ، - همان صدا ، فقط صاحب آن هیچ جا دیده نمی شود.

خوب ، اجازه دهید. بیایید ببینیم قوانین بازی چیست.

موسیقی … والس خنده دار ساده لوح. این بر اساس قوانین نیست! اول ، باید یک پولونز و یک والس وجود داشته باشد - همین ، برای یک میان وعده. اما باز هم خوب است. از یک ملودی شیرین ، قلبم ناگهان خیلی شیرین درد گرفت ، تا اشک … چه احمقی! اشک در توپ های شفاف روی لباس می چکد و با حرکت روی ابریشم ، روی زمین آب می شود. نوعی حماقت … من - کی؟ آلیس در سرزمین عجایب؟

در حال حاضر اولین زوج ها در حال رقص هستند. بی وزن ، زیبا ، در تابش اشعه های نوری که از روح آنها سرچشمه می گیرد. چشم همه زنان چیست! گردابهای بدون ته … و من فکر می کنم آنها یکسان هستند. برای چه کسی؟

در اینجا اتفاقات جالبی در حال رخ دادن است. مثلاً این پیرمرد. او می پرد ، با بی حوصلگی پا به پا می چرخد ، گردن خود را دراز می کند ، به اطراف نگاه می کند ، منتظر کسی می ماند. احتمالاً ، او حدود پنجاه سال است که در اینجا معلق است … و آن دختر زیبا ، تنومند ، زیبا ، تقریباً من را از پای در آورد ، هدفمند. و هدف او این است که مرد سبیل ظاهر قفقازی دارد. او با خوشحالی کمر باشکوه او را گرفت - و با عجله وارد والس شد. یک زوج وجود دارد ، دیگری وجود دارد. همه چیز روشن است! چیزی شبیه باشگاه دوستیابی. اوف ، چه نوع نثری …

و با این حال ، به دلایلی ، آنقدر در روح من گرم است ، آسان است و من می خواهم تا ابرها پرواز کنم. اما آن وقت همه خواهند دید که من پابرهنه و بدون کفش هستم. من کی هستم؟ سیندرلا؟

سپس من به دنبال شاهزاده ام می گردم.آه ، موضوع اینجاست! شاهزاده! قلب به آرامی ناله می کند … و برای این من اینجا هستم. هوم ، هورمون ها به طور جدی بازی می کردند ، اگر در اینجا ، فراتر از سرزمین های دور ، تقریباً روی چوب جارو پرواز می کردم تا مقداری را ببینم … بیا ، حداقل من می روم و می بینم او شبیه چه کسی است.

نه آن یکی … و نه این یکی … شاید در ستون؟ هرگز! خوب ، او کجاست ، کجا؟!

این چه نوع موسیقی است اشتراوس؟ نه ، نه در گوش ، بلکه در قلب زنگ می زند … نزدیکتر و نزدیکتر … اینجا اوست !!! حالا من می دانم آنها چه می گویند وقتی می گویند "نور مانند یک گوه به هم نزدیک شد".

پشت می ایستد ، مرا نمی بیند. خیلی بلند ، باریک ، شانه های پهن. موهای طلایی ، بلند ، مجلل - یک شاهزاده واقعی ، همانطور که در تصویر کتاب کودکان من "شاهزاده خانم و نخود" است. من در مورد او خواب دیدم ، دعا کردم ، گریه کردم. و اکنون ترسناک شد: اگر منتظر من نباشید ، چه؟

"چه کسی این است؟ پوشیده از مه. فقط یک لبخند حدس زده می شود ، فقط یک لبخند … و صدای ملایم و آرام: "من نامزد شما هستم …"

* * *

اوف … چه زننده است ، واسکا ، دم کرکی خود را بردار! پشم درست وارد دهانم شد. بالش را کنار بگذار! من کجا هستم؟ آه ، یادم آمد ، شب را با یکی از دوستانم می گذرانم. نام گربه او واسکا نیست ، اما لئوپولد است. اوه ، چه نفرت انگیز! قبل از همه بیدار شد … ببین ، لیکا خیلی شیرین خوابیده است. و استرا نزدیک است ، و خواهرش. چگونه توانستیم همه چیز را در اینجا ، روی مبل تاشو قرار دهیم؟ من چای می خواهم … دیروز اینجا چکار می کردیم؟ بوی سینگی می دهد … آه ، حدس زدید! سرگرمی سالانه.

بنابراین ، با قضاوت "خواندن" نعلبکی ، امسال من با دیمیتری ازدواج می کنم. بیایید ببینیم ، سال گذشته Timofey به طور کلی پیش بینی شد - نام گربه. من گمان می کنم که لیکا نعلبکی را عمدا نوشته است …

بعلاوه ، بیشتر … آنها روزنامه های قدیمی مچاله شده را در توالت سوزاندند. آنها به سایه روی دیوار نگاه کردند. نی تاج بزرگی داشت ، لیکا چیز ناپسندی داشت. و من سر گرگ وحشتناکی دارم با دندانهای بزرگ. سپس شمع پارافین را عذاب دادند ، آن را روی یک رنده خرد کردند ، آن را در قاشق غرق کردند و در حوضچه ای از آب ریختند. استرا دختری شاد و بی دغدغه دارد که می رقصد و دستمالش را تکان می دهد. همه چیز در اینجا روشن است ، او چنین است ، این نی. لیکا معلوم شد … مردی با چکمه های بلند. به راحتی پای. و من نوعی "پیپ" صورتی صاف دریافت کردم. و بنابراین ما آن را برعکس کردیم ، و آن طرف … هیچ چیز واضح نیست ، همینطور باشد.

و بعد عالی بود! فالگیری در آینه ها لیکینا باوشکا به ما دستور داد. او یکبار شوهرش را در آینه دیده بود. او در انبار تعجب کرد و از برادران پنهان شد. شمع ها و آینه ها را روی یک کاسه کلم ترش قرار می دهم و اجازه دهید با چشمانی درشت نگاه کنیم. ناگهان ، او می بیند - پسر از پله های آینه ای نزدیک و نزدیک می شود. سپس ایستاد ، وان گالوانیزه را از جایی بیرون کشید و شروع به در آوردن کرد. به حمام رفتیم - و بیایید بشوئیم. مادربزرگ لیکینا حتی آن را به دوستان خود نگفت ، شرم آور بود - نامزد کثیف بود. و بعد ، وقتی ازدواج کردم ، این داستان را به یاد آوردم. ظاهراً شوهرم به عنوان راننده لوکوموتیو کار می کرد. هر روز از محل کار ، کثیف و سیاه شده به خانه می آمد و دقیقاً در همان حمام گالوانیزه می شست.

و سپس همه انواع یادداشت های جادویی ، شانه های "گفتاری" ، آینه ها ، پادشاهان را از روی کارتن زیر بالش ها قرار دادیم … من حتی یک چاه از مداد رنگی ساختم و با یک قفل کوچک آن را بستم ، و کلید این بود همچنین زیر بالش مادربزرگم می گفت این مطمئن ترین درمان است. این چنین بود که پدربزرگم را در خواب دید. علاوه بر این ، با همان کت و شلواری که بعداً در کلیسا با او ازدواج کرد. صبر کنید صبر کنید! به نظر می رسد من …

-لی-ایکا !!! من فقط او را در خواب دیدم … اکنون به شما می گویم !!! - من بی رحمانه دوست دختر محبوبم را روی شانه ها فشار می دهم.

او به آرامی یک چشم خود را باز می کند و با اکراه می پرسد:

- این موروثی شماست ، برای دیدن خواستگار در خواب ، - نی با شیرینی کش می آید.

و خواهرش حتی یک انگشت هم بلند نکرد. دیروز بلافاصله پس از فالگیری در بشقاب خاموش شد …

خب ، چه آدم مزخرفی!

- او باریک ، بلند ، بلوند ، مو از اینجا تا آنجا ، بلند است. او لبخند زد. گفت نامزد من …

- صورتت رو دیدی؟ نی خمیازه کشید.

- خیلی واضح نیست ، اما …

-اسم رو پرسیدی؟ - لیکا چشم بست و بینی اش را در بالش فرو برد.

- نه…

توصیه شده: