تصویری: شوهرش شکست
2024 نویسنده: James Gerald | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 14:06
شوهرم خراب شد. اول گیج شدم. و بعد فکر می کنم ، چرا اینطور … خوب ، خراب شد … وقتی ساعت من پارسال خراب شد ، آن را به کارگاه بردم ، پنجاه روبل پرداخت کردم … خوب ، به طور کلی ، ساعت کار می کند. و شوهر ، از ساعت بدتر است؟ و من برای پول اهمیتی ندارم … من پنجاه یا حتی صد متر مربع می پردازم. اگر آنها می توانستند آن را برطرف کنند.
روزنامه ای با تبلیغات باز کردم. و آنجا … خیلی چیزها تعمیر نمی شوند. و تماس با استاد رایگان است ، و تعمیرات در خانه مشتری … من فکر می کنم کجا باید تماس بگیرم: برای تعمیر مبلمان یا تعمیر لوازم خانگی.
هر روز عصر روی مبل جلوی تلویزیون با روزنامه ای در دست ، در همان موقعیت ، او بسیار هماهنگ با فضای داخلی … سایه زدن کاغذ دیواری با شورتش … من قبلاً تمایل داشتم فکر کنم که با شماره گیری یک شرکت تعمیرات مبلمان ، اشتباه نمی کنم.
اما همیشه او روی مبل دراز نمی کشد. به هر حال ، او گاهی فرش را در می آورد و زباله ها را یکشنبه ها بیرون می آورد. و اگر استاد صد دیگر پرتاب کند ، ممکن است بتواند او را متقاعد کند که چند کار دیگر در شوهرش نصب کند … شاید آشپزی و شستن لباس ها دشوار باشد … اما او به راحتی می تواند با شستن ظروف کنار بیاید و کفش های درخشان و با الهام از ایده من ، شماره یک شرکت تعمیر لوازم خانگی را گرفتم.
صدای دلپذیر زن پاسخ داد.
- سلام ، شوهرم شکست.
- دوش؟ با لوله کش تماس بگیرید.
- دوش نیست … شوهر.
- شوهر؟ به بیمارستان بروید.
- A …
Pip-pip-pip-pip …
بنابراین ، هیچ عملکرد دیگری وجود نخواهد داشت … حیف است. احتمالاً باید با شرکت تعمیرات مبلمان تماس بگیرم. به طوری که این کلمه در اینجا نیز اشتباه نمی شود"
پس از رد و بدل کردن سلام ، با خوشحالی شروع کردم: "می بینی … نیمه دیگر من آشغال است … فکر می کنم او شکسته است." - "نصف چی؟" سر دیگر خط با اشتیاق پرسید. - "نیمه من ، شوهرم …"
پس از پرس و جو درباره محل زندگی من ، دختر قول داد که استاد تا پایان روز آنجا خواهد بود. در واقع ، دو ساعت بعد زنگ در به صدا درآمد. پس از احوالپرسی و معرفی ، مرد جوان پرسید: "خوب ، نشان بده سینه ات کجاست؟" - "چی؟" - "با استاد تماس گرفتی؟" - "آره". - "آدرس فلان است؟" - "آره". - "برنامه من می گوید:" درب قفسه سینه شکسته است. بنابراین می پرسم ، صندوق کجاست؟ " - "اما من صندوقچه ندارم …" - "و چه چیزی وجود دارد؟ نشان بده که وجود دارد …"
خوب ، من نشان دادم … "اینجا ، - من می گویم ، - شوهر ، همسر ، نیمه دوم … شکست …"
"من با شوخی مخالف نیستم ، اما یک ساعت از زمان کار من گران است … بسیار گران. من از طریق شهر به سمت شما رانندگی کردم ، دو ساعت وقت گذاشتم ، حالا من برمی گردم - دو ساعت دیگر. شما همچنین اینجا دارید … شش ساعت به دست می آید … و هزینه سفر بیشتر … به طور کلی ، شما باید همه اینها را به من جبران کنید."
من می پرسم: "چگونه می توانیم این را جبران کنیم؟" - "پول ، عزیزم ، پول." اما پس از آن من در ضرر نبودم و روزنامه را به او نشان دادم: "تماس با استاد - رایگان" و او به من گفت: "این یک تبلیغ قدیمی است" - "اما اگر روزنامه امروز منسوخ شود ، چطور؟" - "و بنابراین. روزنامه امروز است ، و اعلامیه قدیمی است." - "خوب ، نه ،" من می گویم ، "در چه اطلاعیه ای با شما تماس گرفتم ، هزینه این کار را پرداخت می کنم … دقیقتر ، من نمی خواهم. نه تنها نمی توانید تعمیر کنید ، بنابراین می خواهید من هزینه آن را بپردازم؟"
بعد عصبی شد. به طور کلی ، برای پایان سریع اختلاف ، مجبور شدم اسلحه را از دیوار بردارم …
استاد رفت ، اما مشکل همچنان باقی ماند.
کلمه "بیمارستان" در سرم می چرخید. وقتی کاتکا ، در روز پنجم ، ویتکای مست را داشت که از پله ها افتاد و دست ها و پاهای او را شکست ، در بیمارستان او را تعمیر می کرد. خوب ، خوب ، بیمارستان یک بیمارستان است.
با سوتکا تماس گرفتم. هنگامی که ما در یک کلاس درس می خواندیم ، سپس هر کدام به موسسه خود می رفتند ، اما ما هنوز تماس می گیریم. اصولاً اگر کسی نیاز به درمان دارد با او تماس می گیرم. او در حال حاضر در بیمارستان کار می کند. فلان و فلان ، من می گویم ، شوهرم شکست ، دقیقاً چه چیزی خراب شد ، من نمی دانم. سوتکا به من توصیه کرد که از اشعه ایکس استفاده کنم. او می گوید: "آنجا ، اگر چیزی خراب شود بلافاصله قابل مشاهده خواهد بود."
اشعه ایکس انجام شد. سوتا به عکس نگاه کرد و گفت: "کل. و چرا تصمیم گرفتی که خراب شود؟" - "چگونه چه چیزی؟ حاضر نیست فرش ها را کنار بگذارد ، نمی خواهد زباله ها را بیرون بیاورد ، شروع به نگاه کردن به سمت چپ کرد …" - "بنابراین شاید او چیزی با چشمان خود دارد؟
رفتیم سمت چشم. اما حتی در آنجا آنها گفتند که همه چیز مرتب است …
"خوب ، - من فکر می کنم ، - خوب … اگر آنها نتوانند آن را تعمیر کنند … من آن را به جایی که بردم برمی گردانم … و اگر هنوز تحت ضمانت است ، پس باید آن را تعویض کنیم"…
من به اداره ثبت احوال آمدم ، در اینجا ، من می گویم ، یک دفتر بی کیفیت گرفتم ، آن را پس بگیرید. آنها نمی خواهند ، دولت مسئولیتی ندارد. "چگونه آن را تحمل نمی کند؟ در اینجا ، مهر شما ارزش دارد ، آنها باید قبول کنند." - "چه چیزی دارید؟ سند ازدواج؟ خوب ، بنابراین ما حتی به شما هشدار دادیم …"
رفتم خونه … ناراحت شدم … دستام کاملا افتاد. من ناگهان خیلی درمانده به نظر می رسیدم … پاهایم تسلیم می شوند … فکر کنم اجازه دهید استراحت کنم …
روی نیمکت روبروی در ورودی نشستم. آنها معمولاً آنجا جمع می شوند. و بعد کسی نبود. می نشینم و به بدبختی ام فکر می کنم. چگونه عمه پاشا گرفتار شد - من نادیده گرفتم. و ظاهراً متوجه شد که چیزی برای من مناسب نیست … اما او نپرسید. او می گوید: "و برویم ،" با من چای با کلوچه بخوریم ، چای پخته شده صبح امروز ، و فیلم به زودی شروع می شود ، می بینیم …"
مهربان است … عمه پاشا. و من کوکی نمی خواهم ، اما می توانم در خانه فیلم تماشا کنم. اما او رفت تا او را آزرده خاطر نکند. همانطور که اکنون فکر می کنم می توانم امتناع کنم - حتی ترس هم باعث می شود.
نشسته بودیم ، چای می نوشیدیم ، تلویزیون تماشا می کردیم ، خیلی خوب بود … ناگهان صفحه نمایش خاموش شد. صدا وجود دارد ، اما تصویری وجود ندارد. خوب ، من فکر می کنم ، ما نگاه کردیم. و عمه پاشا هیچ ضرری نداشت ، به تلویزیون رفت و همانطور که با مشت به آن ضربه زد … تصویر بلافاصله ظاهر شد. من می گویم: "عمه پاشا ، چه می کنی؟ می خواهی او را بشکنی؟ باید به استاد زنگ می زدی." "بله ، او به من زنگ زد ، من دوبار آمدم. توکا بیهوده پول می دهد. و من هیچ پول اضافی ندارم."بنابراین من خودم آن را تعمیر می کنم ، بدتر از استاد شما نیست. و من آن را می شکنم ، و او را به جهنم می برم. "سپس من چای را خفه کردم و به یاد چایم افتادم. از چای متشکرم ، اما من فوراً باید به خانه بروم …
با تشکر از عمه پاشا … تا ابد از او سپاسگزار خواهم بود. من و واسیا خوب زندگی می کنیم. حالا او فرش و آشغال فعلی نیست و خرید هم نمی کند و بچه های مهد کودک ، همه او ، عزیز من …
و اگر با مردان مشکل دارید ، بیایید. حالا من در این مورد خوب می فهمم. و من می توانم با مشاوره کمک کنم ، و نه تنها. چگونه می توانید مرا پیدا کنید؟ بنابراین من یک آگهی در روزنامه گذاشتم: "تماس رایگان با استاد ، تعمیرات در خانه مشتری ، من کیفیت را تضمین می کنم!"
اولگا روزاک
توصیه شده:
تاجری که Priluchny را فلج کرد سکوت را شکست و اولین نظر خود را در مورد دعوا ارائه داد
ولادیمیر سمیونوف ، که پاول پریلوچنی را فلج کرده بود ، نسخه خود را از پیشرفت رویدادها در آن روز بدشانس گفت
افلک و لوپز: طلاق به علاوه شکست
اکنون سرانجام مشخص شد که جدیدترین فیلم سینمایی با بازی بن افلک و جنیفر لوپز ، گیگلی ، به طرز فجیعی شکست خورده است. در عرض یک هفته ، فیلم در همه جا در گیشه انگلستان فیلمبرداری می شود. معمولاً یک زن و شوهر هالیوودی که عروسی آنها به تازگی متوقف شده است ، همیشه با حضور آنها در گیشه موفقیت فیلم را به ارمغان آورده است.
بیلان با قدرت صدایش میکروفون را شکست
تصویربرداری پروژه جدید شبکه اول "شبح اپرا" ادامه دارد. ماهیت نمایش این است که هنرمندان پاپ آریاهای زنده ای از اپرا ، اپرتا و موزیکال های معروف می خوانند. کارهای واقعا دشوار ، لباسهای غیر معمول ، مناظر غیر منتظره ، عدم وجود موسیقی متن - همه اینها بر عملکرد نهایی ستاره ها تأثیر می گذارد. یک خبرنگار از "Cleo" از مجموعه دیدن کرد و دید که کدام یک از ستاره ها تمایل به دمدمی مزاج شدن قبل از اجرا دارند و چه کسی با سختی تمام سختی های زندگی اپرا را تحمل می کند
پیرس برازنان تهیه کنندگان را شکست داد
زاوروتنیوک عزیز شکست خورد
اسکیت باز معروف پیوتر چرنیشف ، همچنین به عنوان دوست پسر بازیگر آناستازیا زاوروتنیوک شناخته می شود ، شکست خورد. با وجود آشنایی نزدیک با چهره های سینما ، این ورزشکار نتوانست با نقش یک اسکیت باز کنار بیاید. پیتر قرار بود در سری جدید شبکه اول "