مامان گالیا
مامان گالیا

تصویری: مامان گالیا

تصویری: مامان گالیا
تصویری: #Chardiwali with Galia Rana Nuristani / چاردیوالی با گالیا رنا نورستانی - خبرنگار صدای امریکا 2024, آوریل
Anonim
مامان گالیا
مامان گالیا

در شلوغی و شلوغی روز کاری ، بار دیگر گیرنده تلفن را در دست می گیرم ، که تقریباً در طول روز متوقف نمی شود ، و صدای دخترانه مهیج ، بدون هیچ پیشگفتاری ، با صدای بلند و شادمانه اعلام می کند:

- مامان ، من هستم. من آمدم.

یک سوال طبیعی در سرم می پیچد ،"

شاید من سر کار به سر کار رفتم ، چند ساعت در هفته را برای خانواده گذاشتم ، اما نه به اندازه ای که فراموش کنم یک پسر بزرگسال دارم ، نه یک دختر. و اگر اتفاق می افتد که عروسم با من تماس می گیرد ، من او را با مکثی که قبل از صحبت می کند تشخیص می دهم. او به نوعی فکر می کند که امروز اول کلماتی را که باید بگوید ، "مامان ، من هستم" یا "سلام ، من هستم". عبارات او بسته به نحوه برخورد با من در آن لحظه تغییر می کند: او مرا دوست دارد یا از من عصبانی است.

دو کارمند دیگر نیز پسر دارند ، به هر حال ، آنها هنوز ازدواج نکرده اند.

من وقت ندارم که وضعيت تاهل همه كاركنان را تحليل بيشتري كنم ، وقتي كه يكي از آنها با ديدن سردرگمي من و دريافت تلفن بلند شده ، تقريباً با نگاهي پرسشگر و عذرخواهي به سراغم مي آيد:

- کسی برای تلفن؟

و تقریباً بلافاصله مثبت:

- منم.

بی صدا تلفن را به او می دهم. واقعا مال اوست

- تانیا ، تانچکا ، آمدی؟ صدایش حتی شادتر از آن سوی خط به نظر می رسد.

- صبر کن ، من الان میرم پیشت

و سپس عبارت قبلاً خطاب به من:

- من مدت زیادی دور نخواهم بود ، می توانم؟ دخترم آمد.

- البته ، برو ، گالینا آناتولیونا عزیز.

ما مدتهاست با هم کار می کنیم ، و همانطور که خارجی ها درباره ما می گویند ، ما روس ها سعی می کنیم در محل کار زندگی کنیم و آنها فقط کار می کنند ، به همین دلیل من می دانم که این کلمات برای او چقدر عزیز هستند ، که با عجله دخترانه بیان می شوند. صدا به گیرنده تلفن

این زن را به عنوان یک دختر به یاد می آورم. او بیش از حد مستقل بود و می دانست که چگونه هر شغلی را انجام دهد - زن و مرد ، بنابراین برای ازدواج عجله ای نداشت و منتظر بود همسرش با او مطابقت داشته باشد. اما با دیدن اینکه سالها چگونه می گذرند و شاهزاده هنوز نرفته است ، تصمیم گرفت با مردی مطلقه ازدواج کند. و به نظر می رسید همه چیز بد نبود - شوهر من از دانشگاه فارغ التحصیل شد ، یک آپارتمان دو اتاق گرفت ، او پسرش را به دنیا آورد.

اما تنها دو فرزند (یک پسر و یک دختر) از شوهرش که پس از طلاق با مادر خود باقی مانده بودند ، بیشتر و بیشتر در نور آپارتمان گالینا نگاه می کردند. این برای آنها با مادر خود بد بود. آپارتمان سه اتاق آنها بی سر و صدا به یک آپارتمان دو اتاق تبدیل شد ، جایی که نوشیدنی های الکلی دیر بعد از نیمه شب نوشیده می شدند و صداهای مستی به گوش می رسید.

و سپس ما از گالی خود شنیدیم:

- دختران ، من احتمالاً فعلاً بچه ها را به محل خودم می برم. به هر حال ، آنها هنوز فقط ده سال دارند. متاسفم براشون

و سپس ، امیدی ترسناک برای تقریبا غیرقابل تحقق:

- ممکن است معلوم شود که آپارتمان مادرشان عوض می شود. روزی به آنها سهم بدهید

اما این "روزی" تا به حال اتفاق نیفتاده است. هر پنج نفر در یک آپارتمان اختصاص داده شده توسط دولت برای یک خانواده سه نفره زندگی می کنند ، که در حال حاضر کمتر از شش متر برای هر ساکن دارد. و در آپارتمان فاخته مادرشان ، برادرانش که از زندان برگشتند شروع به زندگی کردند. خود مادر (اگر هنوز هم می توان او را چنین کلمه ای والا نامید) در جستجوی ماجراهایی بر روی سر خود در سراسر جهان سرگردان شد. هر از گاهی او را می توان در بازار با کتهایی پیدا کرد که گالینا با فرزندانش به او داد تا یخ نزند.

با ورود فرزندان به خانواده همه چیز هموار پیش نرفت. همیشه به نظر می رسید که پسر باید همه چیز را در یک بشقاب نقره به او ارائه دهد. اما در این خانواده پولی برای چیزهای گران قیمت وجود نداشت و فقط گرمای روح بزرگ یک زن شکننده وجود داشت. و چند شب را در گفتگو با پسر گذراند و سعی کرد ارزشهای زندگی را برای او توضیح دهد ، همانطور که خود آنها آنها را درک کرده بود.

مشکلات کمتری با دختر وجود داشت و مادر گالیا اولین کسی بود که اسرار دخترانه خود را برای او فاش کرد.اما ، دائماً گوش را خشک می کند - "عمه گالیا" ، از کودکی که او فقط او را بزرگ نکرد ، بلکه بخشی از روح خود را در او قرار داد ، در اعماق این روح ، در انتهای آن ، غمی آرام در کمین بود.

شوهر تربیت فرزندان را به طور کامل بر دوش این زن که عادت داشت مسئول همه چیز باشد ، قرار داد. چند بار ما به داستانهای او در مورد ترفندهای کودکان گوش داده ایم ، و در پایان ، عبارت مرد محبوب از همسرش: "این شما هستید که آنها را خیلی خراب کردید" ، که حتی باعث شد ابروهایمان را با تعجب بالا ببریم.

و اگر همه چیز را اضافه کنیم که فرزندش در همان نزدیکی بزرگ شد ، فرزند دلخواه از ازدواج دیرهنگام. کودکی که می خواست همه چیز را بدهد. و این را نمی توان انجام داد ، زیرا باید به سه تقسیم شود.

چیزهای زیادی به سهم این زن همیشه مهربان و مفید رسید. او مجبور شد روی تخت بیمارستان دراز بکشد ، جایی که یک علامت وجود داشت ، توسط پزشکان رمزگذاری شده بود ، اما مدتها پیش توسط بیماران با چنین نام وحشتناکی "سرطان" رمزگشایی شد و حتی از خود فکر نمی کرد که چهار نفر باقی مانده در آپارتمان می توانند یتیم در یک روز و ، احتمالاً ، این ممنوعیت به او کمک کرد تا حتی با این بیماری وحشتناک کنار بیاید و به کار خود بازگردد.

و به زنان ما:

- گالیا ، اکنون خودت به کمک احتیاج داری و غذا خوب است و فرزندان دیگران را با یک مادر زنده تغذیه می کنی."

گالیا فقط گفت:

- من قبلاً برای کارهایم متاسفم. و آنها اکنون تقریباً بالغ شده اند.

و بعد بی سر و صدا اضافه کرد:

- بله ، من عادت کرده ام.

به همراه او ، ما زمان تورم را پشت سر گذاشتیم ، زمانی که مجبور بودیم به سر کار برویم اما حقوق نگرفتیم. سپس رهبران شرکت ما با تعجب شانه بالا انداختند: پول ندارم. خوب ، شما چه می خواهید. و ما چیزی برای خود نمی خواستیم ، باید به بچه ها غذا می دادیم. ما به سادگی حق نداشتیم با کیسه های خالی به خانه بیاییم.

و این بیش از یک ماه ادامه داشت ، نه دو ماه. با کمک های کوچک به مبلغ صد یا پنجاه روبل ، که فقط می توان نان خرید ، اما با صف های طولانی در صندوق ، جایی که آنها بیرون داده شده بود ، و جایی که بی حوصله ترین آنها با "فحاشی" ، به معنای واقعی به عنوان اولین کلمه ، بالای سر آنها بالا رفتیم ، ما بیش از چهار سال زندگی کردیم.

نه ، این زمانهای انقلاب یا جنگ بزرگ میهنی نبود - این زمانهای پرسترویکا بود ، در نیمه اول دهه نود بود.

اکنون پسر و دختر نوزده سال دارند.

پسر هنوز با مادرش تماس نگرفته است. و دختر….

خوب است که دختران زودتر بزرگ شوند.

توصیه شده: