فهرست مطالب:

چرا زنگ نمی زند؟ توسط خود مردان توضیح داده شده است
چرا زنگ نمی زند؟ توسط خود مردان توضیح داده شده است

تصویری: چرا زنگ نمی زند؟ توسط خود مردان توضیح داده شده است

تصویری: چرا زنگ نمی زند؟ توسط خود مردان توضیح داده شده است
تصویری: 10 نشانه خیانت زنان در زندگی زناشویی از نظر متخصصان روان شناسی - کابل پلس | Kabul Plus 2024, آوریل
Anonim
Image
Image

اولین قرار تموم شد. به نظر می رسد که شما یکدیگر را دوست داشتید ، اما یک روز می گذرد ، دومی ، سوم ، و او هرگز تماس نمی گیرد. شما تمام دلایل ممکن و غیرممکن را پشت سر گذاشته اید. آیا او واقعاً مشغول است؟ یا شماره خود را گم کرده اید؟ یا شما از نوع او نیستید؟ "چرا زنگ نمی زند؟" - برای صدمین بار از دوست خود یا از خود می پرسید. اجازه دهید مردان ، عاملان عذاب ما ، دلایل معمولی این رفتار را بگویند.

او به شما بستگی ندارد

ممکن است یک مرد به سادگی به شما وابسته نباشد. و در یک قرار ، شاید او فقط برای استراحت رفت ، بدون اینکه روی ادامه کار حساب کند. شاید او هفته ای ده قرار ملاقات داشته باشد.

خانم ها! این فکر مضر را که زن آلفا و امگا خواسته های مرد است از سرتان بیرون کنید. یک مرد بر دنیای خارج ، بر فعالیت های اجتماعی ، رقابت با هم نوعان خود ، بر دستیابی به اهدافی متمرکز است ، که شامل تسخیر برخی از بانوان جوان و یک جایزه در قالب تلفن یا پیروزی جنسی است. و یک زن روی مرد متمرکز شده است ، به همین دلیل است که او خیلی درباره او و حتی برای او فکر می کند.

مکث می کند

من هیچ وقت بلافاصله بعد از قرار ملاقات با دختری تماس نمی گیرم. من فکر می کنم که لازم است حداقل چند روز "مارینت" شود. فکر نکنید که من این کار را با انگیزه های مخرب انجام می دهم تا مرا مسخره کنند. خیر به سادگی ، اولاً ، من به دختر زمان می دهم تا ببیند آیا او به من نیاز دارد یا خیر. ثانیاً ، هر چه می گویید ، اما اشتیاق داغ می شود.

خوب ، ما قرار ملاقات می گذاریم ، و من بلافاصله با او تماس می گیرم. او آرام می شود ، می فهمد که من را قلاب کرده است ، و حداکثر شدت وجود نخواهد داشت. چرا خود و او را از لذت احساسات قوی محروم می کنید؟

Image
Image

حالا من با دختری قرار گذاشتم. همه چیز به این ترتیب شروع شد: او مرا به یک قرار ملاقات دعوت کرد ، در امتداد خاکریز قدم زد ، به یک رستوران رفت. متوجه شدیم که در یک طول موج هستیم. آنها به وضوح عاشق یکدیگر شدند. پیاده به خانه رفتم. من واقعاً می خواستم ده دقیقه بعد از جدایی ، همان جا تماس بگیرم ، اما خودم را مهار کردم. به دلایل فوق. علاوه بر این ، واضح بود که دختر از قبل اعتماد به نفس داشت ، و اگر من بلافاصله با او تماس می گرفتم ، برای او خیلی عادی بود. سه روز مقاومت کرد ، تماس گرفت ، در یک تاریخ پرسید. ما ملاقات کردیم ، و من بلافاصله متوجه شدم که او از دیدن من بسیار خوشحال شد. بنابراین همه چیز شروع به چرخش کرد. سپس او اعتراف کرد که در آن سه روز موفق شد از من متنفر شود ، و وقتی من تماس گرفتم ، چنین سرخوشی وجود داشت که بلافاصله متوجه شد: من می خواهم با او باشم.

چیزی برای گفتن نیست

صدا زدن؟ و چه باید گفت؟ "هی"؟ در واقع ، اکثر مردان هنگامی که می خواهند چیزی بگویند تماس می گیرند ، و اگر چیزی برای گفتن وجود ندارد ، پس چرا تماس می گیرند؟ یک بار با دختری به سینما رفتم. تاریخ خیلی خوب پیش نرفت. کل فیلم ساکت بود ، سپس رفت تا قهوه بخورد. آنها در مورد هیچ چیز صحبت نکردند. به نظر من ، واضح بود که ما به سادگی موضوعات مشترک نداریم. جرقه ای نبود. البته من حتی زنگ هم نزدم

روز بعد تاریخ را فراموش کردید. چند روز بعد تماس گرفت. "سلام ، این کاتیا است. چرا زنگ نمی زنی؟ " و من چیزی برای پاسخ دادن ندارم.

چند دقیقه ای ناخوشایند صحبت کردیم. سپس دوباره زنگ زد. او پیشنهاد ملاقات کرد. یه جورایی از شرش خلاص شدم او گفت که مسدودی در محل کار وجود دارد. و بعد دوباره زنگ زد. مجبور شدم بهش پیام بدم که اصلا خداحافظی نمی کنم. گفتن این زنده به نوعی ناخوشایند است. من دیگر تماس نگرفتم ، اما طعم ناخوشایند باقی ماند. و اگر به هر حال همه چیز واضح است چرا تماس بگیرید؟

Image
Image

امور مالی عاشقانه می خواند

بیشتر اوقات ، البته ، ما تماس نمی گیریم ، زیرا ما چیزی را در مورد شخص در تاریخ دوست نداشتیم. اما وقتی دانش آموز بودم ، اینطور بود: بعد از اولین قرار ملاقات ، محاسبه کردم و متوجه شدم که یک تاریخ دیگر ، و یک صبح گرسنه در خوابگاه برای من تضمین شده است. بنابراین او تماس نگرفت.

اگرچه سالها گذشت ، من دوباره او را ملاقات کردم ، و هنگامی که با او غذا خوردم ، گفتم که من آن زمان هیچ پولی ندارم ، او با لبخند پاسخ داد: "چه احمقی هستی … آیا این خیلی مهم است؟"

فکر می کردم دوست ندارم

چنین داستانی در مورد من وجود داشت: من با دختری ملاقات کردم ، از او خواستگاری کردم. مدت زیادی راه رفتیم ، صحبت کردیم ، در یک کافه نشستیم. با این حال ، در تمام طول این ملاقات ، من هیچ اشاره ای به علاقه او نداشتم: من به تنهایی صحبت می کردم ، شوخی می کردم ، او را سرگرم می کردم ، او یا به صورت تک آهنگ پاسخ می داد ، یا سکوت می کرد ، یا نوعی سردرگمی را به همراه داشت. و به طور کلی او بسیار خویشتن دار و جدا بود. به طور خلاصه ، پس از بردن او به خانه ، به این نتیجه رسیدم که به او علاقه ای ندارم. خوب ، من فکر کردم. - من تماس نمی گیرم ، اگر نظرش عوض شود ، خودش شماره من را می گیرد. نه ، پس نه."

تعجب من را تصور کنید وقتی بعد از چند ماه ، به طور تصادفی از دوستش فهمیدم که او من را بسیار دوست دارد و رفتار او با سفتی معمول او توضیح داده شد!

معلوم شد که او مشتاقانه منتظر تماس من بود ، روی بالش گریه کرد و از دوستانش شکایت کرد. اما او جرات نمی کرد اول به من زنگ بزند! ما چهار سال است که ازدواج کرده ایم و هنوز از سرنوشت تشکر می کنم که به طور تصادفی با دوستش ملاقات کردم ، که سپس همه چیز را برای من منطقی توضیح داد.

توصیه شده: