فهرست مطالب:

مادر شوهر من یک هیولا است
مادر شوهر من یک هیولا است

تصویری: مادر شوهر من یک هیولا است

تصویری: مادر شوهر من یک هیولا است
تصویری: شعر برای مادرشوهر 2024, ممکن است
Anonim
Image
Image

"اوه ، لعنت به من ، من نمی خواهم بلند شوم ، من دقیقه ای بیشتر نمی خواهم … بیست … خوب ، بیایید چشم راست خود را باز کنیم … و حالا چپ ، بره III- … مرتب بپیچید … اوه ، پنجه کوچک من! چقدر شیرین می خوابد! سیگار-سیخ-سیخ. چرا چنین معجزه ای ، چنین مادر عوضی؟! ، برای شناسایی ، و آنجا شما نگاه می کنید و من وقت داشته باشید حمام را بگیرید در حالی که مادر شوهرم کتری را می گذارد. عجله های کوچک ، … سر و صدا نکنید … نکته اصلی این است که دشمن به حضور من شک نمی کند "… کف زدن ، کف زدن … "ها! من وقت داشتم ، اکنون می توانم با آرامش خود را وقف کنم ، عزیزم ، 10 دقیقه … خوب ، پس چرا در بزنم؟ چه نیم ساعت ، من تازه وارد شدم! پروردگارا ، او یک ساعت پیک یا چیز دیگری دارد ؟ زنگ ها همیشه در حال اجرا هستند. ملاقات کامل با مسلح …

"صبح بخیر ، مریم باث!" …

و با خودم فکر می کنم: مادر شوهر من یک هیولا است ، اما هیچ کاری نمی توان در مورد آن انجام داد! در اینجا ، pereshnitsa ، حداقل او پاسخ داد ، همیشه مانند یک آدمک چینی سر تکان می دهد ، نه ، امروز او در این "پیچش" شبیه یک معدن عمیق است. خوب ، شما باید آنها را این گونه صدا کنید … با نوعی تلفظ: "Curler-yu-yu-shki". اوه ، خوب ، یک ATAS کامل ، یک زن پنجاه کوپکی ، و او هنوز "پیچ و تاب عشق" را می پیچاند. حالا دوباره شروع به تکان خوردن تظاهرات با ظروف می کند … خوب ، بله ، من دیروز بعد از شام آن را شستشو ندادم ، پس چی؟! در اینجا من چنین "چرت و پرت" هستم و "مادرم به من چیزی یاد نداده است" … هر روز صبح همان آهنگ ، و من غذاها را عمداً وقتی می خواهم ، و نه زمانی که "باید تمیز باشد ، می شوم. " چرا اون اینطوری به من نگاه میکنه؟! اوه ، بله ، بلوز جدید است … بله ، ما دیروز پس از کار با یک دوست وارد مغازه شدیم ، خریدن آن با چنین قیمتی گناه بود ، اما ولودنکا چه ربطی دارد … و اینکه ولودنکا پیراهن ندارد؟ چقدر کثیفه؟ !! اوه ، خوب ، بله ، من آن را دو روز قبل خیس کردم ، و دیروز مانیکور کردم ، چرا باید ناخن های تازه را در پودر کمان کنم … خودم آن را شستم؟! و چه کسی چیزی خواسته است؟! نه خب کی پرسید؟! خوب ، برای خود یک بنای یادبود بگذارید ، نه ، یک نیم تنه بهتر است. نیم تنه ، ماری وانا ، دیدنی تر به نظر می رسد! به این ترتیب می توانید خود را با سنگ مرمر ، با لباس چینی و "فرهای" رنگی اسیر کنید.

آه ، ولودنکا ، صبح بخیر! بی خوابی ، به اندازه کافی نخوابیدم ، دیروز دوباره دیر خوابیدم. و هیچ چیز به من خیره نمی شود ، شاید فکر کنید که من او را مجبور کردم کارش را به خانه ببرد. خوب ، مطمئناً ، اکنون او شروع به گلایه می کند که او بسیار کار می کند ، اما هنوز پول کافی ندارد … اوه شما ، اما بلوز من به او تسلیم شده است! همه چیز ، زمان کنار گذاشتن است ، اکنون آه ، هق هق ، به طور خلاصه ، تمرین صحنه "حملات قلبی" آغاز می شود. شما باید ، ماری وانا ، روی صحنه بروید … فقط من شک دارم که شما در جمع از موارد اضافی بالاتر خواهید رفت. مسکو ، می دانید ، به اشک اعتقاد ندارد. »

منظورتان از "پسرم ، قهوه نخور" چیست؟! خوب

دو لیوان جلوی چشمانش کوبیدم ، او یک کلمه به من نگفت ، اما پسرم ، پس مشروب نخور ، بار زیادی روی قلب توست ، می بینی. می بینید ، او مقاله ای در مورد مضرات قهوه صبح خواند ، بالاخره مادر شوهر من یک هیولا است. و او چنین مقالاتی را از کجا می آورد؟ نه ، این علیرغم من است ، آنها می گویند ، شما آنچه را که می خواهید انجام می دهید ، و من خودم پسرم را با صبحانه "طبیعی" تغذیه کردم و به او غذا می دهم. حالا او برایش فرنی می گذارد و برایش چای می ریزد و سپس سرش را می زند و او را به مدرسه می فرستد. در اینجا "جوک های شهر ما!" او یک مرد بالغ و متاهل است و صبح او را با فرنی تغذیه می کنند. و من … و من … خودم یک ساندویچ داغ درست می کنم ، مثل این! ولودنکا بنشین ، بویید و به سخنرانی در مورد "تغذیه جداگانه و مناسب" گوش دهید ، در حالی که نشاسته را با چربی های هر دو گونه خود بلعیده ام. شما ، ولودنکا ، تصمیم می گیرید در کدام تیم بازی کنید. یا حالا فرنی را کنار می گذارید و ساندویچی با من به اشتراک می گذارید ، یا به خدمت به عجایب مامانی ادامه می دهید. درست مثل آن ، و هیچ چیز دیگر!

و تو چی هستی ، ماری وانا ، پس برو … من چی گفتم؟! آیا خبری است که پسرتان در "کودکی پابرهنه" گیر کرده است؟ او از عطسه بدون اجازه شما می ترسد. ما دو سال است که ازدواج کرده ایم ، و شما هنوز او را "بچه" می نامید ، فقط بالای سر را نبوسید ، و حتی در آن زمان ، زیرا نمی توانید به آنجا برسید. و برای من ناسازگار است: شوهرم و ناگهان "بچه" … بله ، من به دنبال شخص دیگری نمی گردم ، من آن را برای خودم مسدود می کنم!

در حالی که ما اینجا با شما هستیم ، ماری وانا ، ما قلمرو را تقسیم می کنیم ، ولودنکا ساندویچ من را خورد! من به شما قول دادم که این راه من خواهد بود. پیروزی ، ماری وانا ، در اعماق عقب جعل شده است. نمیرید ، نشاسته و چربیها بسیار خوب عمل می کنند.

همین ، ووچیک ، پنج دقیقه تا رسیدن به درب ورودی … دیر رسیدیم. تا عصر ، ماری وانا ، تو همیشه می توانی خلق و خوی خود را خراب کنی … اما ما لون ها اهمیتی نمی دهیم. اوه ، مادر شوهر من یک هیولا است!

اولگا فدورنکو

توصیه شده: