فهرست مطالب:

روابط عاشقانه در محل کار
روابط عاشقانه در محل کار

تصویری: روابط عاشقانه در محل کار

تصویری: روابط عاشقانه در محل کار
تصویری: ۸ نشانه که زنی مردی رو نمیخواد 2024, ممکن است
Anonim
تصویر
تصویر

عاشقانه اداری … خوب ، چه کسی از آن بیمه شده است؟ به دلایلی ، بیشتر اوقات به عنوان یک رابطه عاشقانه بین رئیس و زیردستان (یا رئیس و زیردستان - مانند یک فیلم معروف) درک می شود. اما این البته به تنوع رمان ها در محل کار ختم نمی شود. و ایجاد روابط بین همکاران می تواند به همان اندازه چشمگیر باشد. در اینجا داستانی است که توسط همکاران سابق من ماشا و رومن - دو عضو یکی از قدیمی ها - به من گفت رابطه عاشقانه در محل کار.

ماشا:

حتی در آن زمان ، من یک "کارمند با تجربه گسترده" و "یک زن با تجربه جنسی گسترده" بودم. با راهنمایی اولین نفر ، مقامات یک کارآموز را به من وصل کردند ، که در ابتدا با دست و پای خود به بهترین نحو مبارزه کردند ، ظاهراً قلب من احساس کرد که تمام این آموزش ها به خوبی پایان نمی یابد! من فکر می کنم زنان مرا درک خواهند کرد - دوست پسر زیبا ، با استعداد و عالی. همه چیز بی ضرر شروع شد: وقتی صبح به کارآموزی آمد ، میوه و شکلات ، گل و ماست با خود آورد (زیرا در بیشتر موارد گرسنه هستم) و مدام همدردی خود را نشان می داد. ما کاملاً فعال صحبت کردیم و حتی یک بار برای بوسه بحث کردیم ، طبیعتاً به عنوان یک شوخی ، اما ، همانطور که بعداً معلوم شد ، شوخی با عاشقان بد است!

بوسه از دست رفته باید در مهمانی به افتخار برخی از تعطیلات بازگردانده می شد. گلوله برفی افتاد و از سراشیبی غلتید! چند روز بعد ، من با نامزدم درگیر شدم و به جای کشتن خودم ، تصمیم گرفتم "یک گوه را با گوه ای دیگر بکوبم!" اما این فقط یک جمله است و داستان پیش رو خواهد بود!

وقتی به محل کارم رسیدم ، گفتم که اکنون کاملاً آزاد هستم. رومئو من در بهشت هفتم بود و عاشقانه طوفانی می شد. ما هر دقیقه از خانه خود یا آپارتمانش در غیاب والدین و البته محل کارمان استفاده می کردیم. بعد از شبهای پرشور در محل کار ، نمی توانستم بدون خندیدن وارد دفتر شوم یا تماشا کنم که چگونه این یا آن همکار من پشت میز نشسته بود … چگونه همه افراد بدون موفقیت سعی کردند او یا من را پیدا کنند.

یک بار رومئو با یک بیماری عفونی وحشتناک جدی دستگاه تنفسی فوقانی بیمار شد ، اما حتی این برای ما مانعی نشد. بعد از خوردن آنتی بیوتیک ، ما اوقات بسیار خوبی را در دوران بیماری با او گذراندیم! در محل کار ، ما چیزی را پنهان نکردیم و بی معنی بود ، من معمولاً همه چیز را روی صورتم نوشته ام: به اصطلاح "خط خزنده". از نظر روانی به فردی وابسته شدم که دیوانه شده بود. به محض مشاجره ما ، روحیه بدی بلافاصله روی کار من تأثیر گذاشت و دیگر او نبود ، بلکه من کارآموز بودم! من به وضوح با تیم خوش شانس بودم ، همه (اگر چیزی وجود داشت) حمایت کردند و با درک برخورد کردند.

یک ماه بعد مجبور شدم مدتی کوتاه آنجا را ترک کنم. وقتی یک هفته بعد برگشتم ، متوجه شدم رومئو نسبت به من سرد شده است. ابتدا تعجب کردم ، آن پسر شیرین کجاست که برایم میوه آورد و گردن مرا بوسید؟ سپس عصبانیت ، و سپس کنجکاوی: چرا به طور ناگهانی اتفاق می افتد؟ من تصمیم گرفتم که دور بوته را نزنم ، اما همه کاره باشم ، و مستقیماً این س askedال را پرسیدم: قضیه چیست؟ او به طور مبهم پاسخ داد که ، آنها می گویند ، افراد خوب چشم خود را به روی او ، آن بدبخت ، به آنچه در تجارت گربه ماهی می گذرد ، باز کردند! یعنی ، کسی چیزی را در جایی شنیده است ، آن را به شیوه خود تفسیر کرده و رومئو را به شکل مناسب داده است. دقیقاً چه چیزی و چه کسی ، من نمی توانستم به دست آورم ، و میل خاصی وجود نداشت ، من بیش از حد افسرده بودم! اما ، همانطور که بعداً معلوم شد ، این فقط آغاز عذاب من بود!

در هر ، حتی در بهترین و مجلسی ترین گروه ، یک بدخواه وجود دارد ، و من ، یا بهتر بگویم ، یکی داشتم. موش خاکستری نامرئی که با حسادت به من دندان هایش را تیز کرد و در خواب می دید که چگونه در گلویم فریاد می زند! رومئو ، احتمالاً رنج می برد ، به دنبال درک و دلداری به معنای مستقیم و انسانی کلمه بود و شانه او بلافاصله نزدیک بود. هر روز کاری با این واقعیت شروع می شد که گویی تصادفاً با صدای بلند متوجه شد که رومن چگونه به خانه اش می رود ، یا توضیح می دهد که خط او تمام شب مشغول است ، زیرا آنها چندین ساعت پشت سر هم چت می کردند! و در یک نقطه منفجر شدم ، و از مخفی کردن نگرش منفی خود نسبت به او و علاوه بر این ، نسبت به او دست کشیدم!

من ، تا آنجا که می توانستم ، با طعنه و طعنه هر دو را خراب کردم و سعی کردم بهترین چهره ام را در برابر پنجاه او نشان دهم. اما ، همانطور که انتظار می رفت ، به زودی هم شور و اشتیاق من فروکش کرد ، هم دوستی آنها از بین رفت و در آن زمان من آرام شدم و با نامزدم صلح کردم. خوشبختانه اقتدار من آسیب ندید ، اما رابطه در مثلث تازه شکل گرفته ما به نتیجه نرسید. با رومئو در طول زمان ، من شروع به برقراری ارتباط کاملاً عادی کردم ، اما در همان زمان که به کار دیگری روی آوردم. اما ما هنوز با آن خانم ارتباطی نداریم (تا حدی به این دلیل که متوجه شدم او فقط یک ابزار در دست معشوق فراری من است).

رمان:

اما چی بود رابطه عاشقانه در محل کار از نظر رومن به محض شروع کار جدید متوجه او شدم ، اما وقتی فهمیدم که با او تمرین خواهم کرد ، تقریباً در جا پریدم! ارتباط با او خوشایند بود و به خصوص محرمانه بود ، که گاهی اوقات من را شگفت زده می کرد ، او در مورد داماد ، در مورد خانواده و غیره صحبت کرد ، حتی یک بار آلبوم عکس آورد. این واقعیت که مانیا از نظر رتبه بالاتر از من بود ، در رابطه ما دخالت نمی کرد ، که من نمی خواستم آن را عاشقانه اداری بنامم. و وضعیت خاصی نداشتند. اما یک روز او با یک حالت عجیب روی سر کار آمد و گفت که در نهایت آزاد است ، گویی فقط منتظر این بود و اولین شک در مورد بی صداقت احساساتش نسبت به من در روز اول به من وارد شد از عاشقانه های ما اما "عشق شر است …" ، و من ، از خوشحالی خود را به یاد نمی آورم ، با سر به استخر شتافتم!

ما هر دقیقه رایگان را به یکدیگر اختصاص می دادیم. به طور خلاصه: همه چیز خوب بود ، اما بیشتر از قبل ، من مشغول بیشتر و بیشتر مشغول شدن او شدم ، بیشتر و بیشتر او با تلفن صحبت می کرد ، جایی بازنشسته می شد. بله ، و رابطه ما به سرعت هر دوی ما را راضی کرد ، از همه چیز مشخص بود که این عشق نیست ، اما ، همانطور که به نظر من رسید ، یا بهتر بگویم ، همانطور که بعداً آن را نامیدم: حرص و طمع حسی. پس از جدایی از معشوق ، ماشا سعی کرد از نگرانی های من "در سینه من" پنهان شود. در نتیجه من را رنج می دهد. سفر او به شهری دیگر به من اجازه داد تا قدرت خود را جمع کرده و در مورد کاری تصمیم بگیرم که اگر او آنجا بود جرات نمی کردم. با ارائه یک داستان باورنکردنی و مضحک ، خود را برای یک گفتگوی جدی آماده کردم. اما ، با دیدن او خوشحال ، با هدیه ای برای من ، نتوانستم چیزی را زیر و رو کنم ، فقط در پشت یک ماسک آزرده شده پنهان شدم. درست است ، پس من هنوز مجبور بودم یک افسانه نیمه فراموش شده را به عنوان توضیحی بیان کنم. و برای اطمینان بیشتر ، با یکی دیگر از همکاران زن خواستگاری کردم. و به این ترتیب همه چیز به پایان رسید ، به جز این واقعیت که برای یک ماه کامل مجبور بودم به صدای غر زدن در محل کار از طرف همکار ارشدم گوش دهم.

اکنون ما در روابط دوستانه خوبی هستیم ، اما گاهی اوقات به این موضوع فکر می کنم که اگر ما در مورد دلیل رابطه مان به یکدیگر دروغ نمی گفتیم ، همه چیز می توانست متفاوت باشد. گاهی اوقات می خواهید همه چیز را با او در میان بگذارید ، اما در عین حال می ترسید آنچه را که امروز داریم خراب کنیم ، و او قبلاً به مرد خود بازگشته است. و از آن زمان ترجیح می دهم شروع نکنم داستان عاشقانه در محل کار

ضبط ها توسط ماریا باچنینا انجام شد

توصیه شده: