مامان ، من و یک گودال بزرگ
مامان ، من و یک گودال بزرگ

تصویری: مامان ، من و یک گودال بزرگ

تصویری: مامان ، من و یک گودال بزرگ
تصویری: ۲۰ تا از آبروبرترین سوتی های تلویزیونی 2024, آوریل
Anonim
مامان ، من و یک گودال بزرگ …
مامان ، من و یک گودال بزرگ …

ممکن است امروز اصلی نباشم؟ آیا نمی توانم محتوای پیچیده ای را اختراع کنم که در اشکال عجیب و غریب یخ می زند؟ من به سادگی صحبت می کنم ، قطعاتی از حافظه خود را روی کاغذ ثابت می کنم …

روزی روزگاری ، وقتی مادرم 37 ساله شد ، برای تولدش ، پدر یک جعبه بستنی آورد. شیرین ترین تولدی بود که به یاد دارم. مهمانان ، اقوام و حتی همسایه ها روی این بستنی غرق شدند. از آن زمان ، هر سال مادرم 37 ساله می شود و به نظر می رسد که او اصلا تغییر نکرده است. وقتی به سن او فکر می کنید شیرینی خنک بستنی به ذهن شما می رسد.

چند سال گذشت؟ "کلاه" - یک قطره شیرین و سرد بستنی روی قلب می افتد - و او دوباره 37 ساله است. سپس این چین و چروک های صورتش از کجا آمده است؟ این غیر واقعی است. این فقط یک سایه بد افتاده است. "چک زدن!" - و این من هستم ، در پنج سالگی قابل احترام ، در یک گودال بزرگ پاییزی فرود آمدم. "یییییی" - لب پایین لرزید و نزدیک است اشک از چشمانم جاری شود. دستان مهربان مادر مرا از گودال بیرون می کشد و به خانه می رساند.

- چه بدشانسی! در این سن ، و ناگهان - در یک گودال … - مامان لبخند می زند و کت خیس خورده اش را در می آورد.

و برای این که سرانجام فرزندم را آرام کنم ، یک نان بزرگ به من می دهند.

"نان - کاسه - قاشق - گربه" - بدون شکستن ریتم بندها ، سالها می گذرد.

- دیروز در مدرسه چه چیزی را از دست داده بودید؟ - یک صدای غافلگیر کننده تلخ در صدای مادرم به گوش می رسد.

- مامولیچکا! دیروز جمعه خوب بود و در این روز - در منابع شایسته نوشته شده است - حتی گناهکاران در جهنم شکنجه نمی شوند. خوب ، چرا من اینقدر گناه دارم که به مدرسه می روم؟ - غر می زنم ، ناخواسته ، مثل گربه.

بله ، من قبلاً مکیدن را یاد گرفته ام. سالها چقدر زود می گذرد ، خوب است که مادرم فقط 37 سال دارد. اما هنوز نمی توانم بفهمم این چین و چروک ها از کجا نشأت می گیرند؟

- دربیمارستان. به سمت بیمارستان. برای چند ماه! - دکتر تشخیص را روی کارت من مهر کرد.

- مامان! نمیخوام! نخواهم رفت !!! - لب پایین لرزید.

- هیچی ، همه چیز خوب می شود ، می بینی - او شانه هایم را در آغوش گرفته و دستانش بوی نان می دهد.

فقط من دیگر گریه نمی کنم. در این مرحله ، من یاد گرفته ام که وقتی درد می کند جلوی خود را بگیرم.

- قول میدی همه چیز خوب باشه؟ - حتی در این سن ، من هنوز مطمئن هستم: هر آنچه مادرم می گوید حقیقت واقعی است.

وقتی شخصی وجود دارد که همیشه چیزهای بسیار صادقانه می گوید ، درک نادرستی بودن راحت تر است.

-تو هیچ وقت منو رها نمی کنی ، مگه نه؟

- واقعاً … خوب ، خوب ، در این سن - و در یک گودال … - او لبخند می زند ، موهایم را نوازش می کند.

دختری با لباس عروسی زیر لوستر بلوری عظیم در تالار جشن ها ایستاده است. و کمی دورتر - یک زن جوان ، که شاید خوب ، حدود 37 سال سن دارد.

- دختر ، اینجا هستی ، - چشم های مادر ، مانند دو دریاچه عظیم ، می درخشند و هزاران نور کریستالی را منعکس می کنند.

- مامان ، همه چیز خوب می شود ، باور کن.

- قول میدی؟ چه زمانی توانستیم نقش ها را تغییر دهیم ، و اکنون مادر از همه چیز مطمئن است ، مهم نیست که من چه می گویم؟

- قول میدهم.

"روز-شب ، روز-شب ، روز-شب"-ساعت دیواری در حال تیک تاک است. من قبلاً بالغ شده ام. من خودم تصمیم می گیرم و خودم مسئول اعمالم هستم. من حتی می دانم که چگونه خشم خود را در ملاء عام تخلیه کنم و پس از آن مورد عذاب وجدانم قرار نگیرم. اوه ، چقدر مهم و غیرقابل دسترس هستم! اوووووووف! منحنی زندگی به شدت کاهش یافته است: مشکلات در محل کار ، درگیری در خانواده ، عدم توافق با دوستان ، که ظالمانه است.

- مامان !!! - من عصر می دویم خانه ، - با من چه خبر است؟ چرا اینقدر بد است؟ من خود را در دستان مادرم دفن می کنم ، به این امید که در آنجا از همه این دنیای شیطانی پنهان شوم و دیگر به آن باز نگردم.

- این زندگی است دختر. نوار سفید است ، نوار سیاه است … می گذرد! - مامان دوباره ، مانند دوران کودکی ، موهایم را نوازش می کند.

-خب باید چیکار کنم ؟؟؟ تا گوش می نشینم …

- چه خجالتي. در این سن - و در یک گودال - مادرم عبارت جادویی خود را می گوید.

و من درک می کنم که من با هیچ الماس دنیا نان بزرگی را عوض نمی کنم ، که اکنون به عنوان جبران رنج عظیم به من اختصاص داده می شود …

چقدر دلم میخواست همیشه اینطور بود به طوری که مجبور نباشید مسئولیت تصمیم گیری های مهم زندگی را بر عهده بگیرید و اشتباهاتی که باید مرتکب شوید با نان های شیرینی که توسط عزیزترین دستان جهان پخته شده است مزه دار شده است.

مادرم همیشه 37 ساله خواهد بود. و وقتی هم سن و سال شدیم ، روی یک میز بزرگ در آشپزخانه خود می نشینیم ، چای داغ گیاهی می نوشیم و انواع غذاهای خوشمزه ای را که من تا آن زمان پختن آنها را یاد می گیرم ، بخوریم ، درست مثل ماهرانه. ما در حالی که منتظر هستیم مردان ما به خانه بیایند شوخی می کنیم و می خندیم. فقط ، اکنون ، این چین و چروک های غیر ضروری را از کجا باید گذاشت؟..

مامان! آیا می خواهید من برای شما ستاره ای از بهشت بگیرم؟ می خواهی من ابرهای سفید رنگ را زیر پای تو بگذارم؟ آیا می خواهید همه گنجینه های جهان را به شما بدهم؟ آیا می خواهید … سیلی بزنید! - این من بودم که به توانایی های خودم فکر می کردم ، دوباره خود را در یک گودال معمولی پاییزی پیدا کردم. "در سنین بسیار - و در گودال …" - تصور می کنم عزیزم لبخند می زند. خوب! من لاف نمی زنم. البته ، من نمی توانم همه کارهایی را که ذکر کردم انجام دهم …

فقط خیلی دوستت دارم!

توصیه شده: