این شد ، من نمی دانم چیست
این شد ، من نمی دانم چیست

تصویری: این شد ، من نمی دانم چیست

تصویری: این شد ، من نمی دانم چیست
تصویری: احمد ظاهر--الهی من نمیدانم —Ahmad Zahir 2024, ممکن است
Anonim
این شد ، من نمی دانم چیست
این شد ، من نمی دانم چیست

آنها می گویند خدا زنی را از دنده آدم مجسمه کرد. هزاران سال می گذرد ، و بسیاری از مردان سعی می کنند همین کار را انجام دهند: شریک زندگی خود را از موادی که در آن لحظه به دست آنها رسید ، شکل دهند. بیایید "پیگمالیون" را به خاطر بسپاریم: او ناتوان و جذاب نیست ، او می داند چه می خواهد. او متوجه او شد و او را با ایده زیبایی خود همسو کرد. نتیجه موفقیت کامل است!

اما افسوس که این هنر است. در زندگی ، همه چیز به طور متفاوتی اتفاق می افتد ، اگرچه یک طرح مشابه به عنوان پایه در نظر گرفته شده است: او مجسمه ساز است ، خالق است ، او پلاستین است ، که از آن می توانید شکل های مختلف را مجسمه کنید.

پدر نظریه نسبیت و پدر دو پسر ، آلبرت انیشتین ، در سال 1914 دستور کتبی به همسرش داد (آن را روی دیوار آویزان کردند ، در یک پوشه مخصوص نگهداری می کردند) که چگونه باید رفتار کند:

" آ. شما باید اطمینان حاصل کنید که کت و شلوار و لباس زیر من همیشه مرتب هستند ، سه بار در روز ، یک ساعت در ساعت ، غذا را به اتاق من بیاورید ، اتاق خواب باید تمیز شود ، به هیچ چیز روی میز کار دست نزنید.

V. شما نباید اجازه بگیرید که کنار من در خانه بنشینید ، هیچ آرزویی در مورد پیاده روی و سفرهای مشترک ندارید.

با. بدون هجوم عشقی و کوچکترین سرزنش ، در هر تماس بلافاصله ظاهر شوید ، باید با اولین کلمه از اتاق خواب خارج شوید یا درس بخوانید ، باید قول دهید که در مقابل کودکان تحقیر نکنید و به من توهین نکنید ، نه حرف و نه عمل.."

همسر تا زمان جدایی زوج از تمام دستورالعمل ها پیروی می کرد.

احتمالاً ، اولین دختر نابغه انیشتین ، دختری در سن ازدواج ، شادی خود را کمی متفاوت تصور می کرد: یافتن همسر جانشین و ادغام با او (او) در یک کل واحد - ما. به طور مداوم حضور یک عزیز را احساس کنید ، شانه او را احساس کنید ، که می توانید به آن تکیه کنید ، دنیای کوچک خود را ایجاد کنید ، پر از گرما ، راحتی ، لطافت ، درک متقابل ، به طوری که شادی و غم در نیمه … اما در واقع ، این وحدت به دلیل تجزیه یک شخصیت به شخصیت دیگر شکل گرفت … در نتیجه این ترکیب روح و بدن ، یکی از شرکا به سادگی از بین رفت ، خود را به عنوان یک شخص ، به عنوان یک فرد از دست داد.

افسوس ، اما اغلب ما زنان ، مجبوریم در شخص دیگری حل شویم ، آرمانها و اصول خود را قربانی کنیم. در اولین مراحل عاشق شدن ، به نظر ما می رسد که ساده ترین چیزی که می توانید از آن دست بکشید یک رویا است. آنچه او است؟ فقط یک "تیتر در آسمان" ، یک چیز کوچک که می توان آن را به راحتی دور انداخت. سپس باید از چیزی مهمتر و ضروری تر دست بکشید. یک زن که عاشق یک مرد است ، آماده است تا دیدگاه ها ، باورها ، عادات خود را فدا کند ، فقط برای مطابقت با ایده های او در مورد ایده آل. به زبان ساده ، او آماده است تا "من" خود را با عشق عوض کند و تبدیل به "آفتاب پرست احساسی" شود: سازگار شدن با روحیات و افکار معشوق ، تغییر باورها و گاهی اوقات ظاهر او ، فقط برای ماندن "زن رویاهای خود"”، فراموش کردن فعالیت های مورد علاقه اش … یکی از دوستان من گروه کر را ترک کرد ، که در آن از مدرسه آواز می خواند ، زیرا شوهرش آن را شغلی نامناسب نامید: "شما دیگر دختری نیستید که در تمرینات و کنسرت ها بدوید. بهتر است پنکیک بپزید و بورشت بپزید ، در غیر این صورت احساس می کنم که من در یک vertikhstvo ازدواج کردم ". در واقع ، سرگرمی ها و فعالیت های مورد علاقه ما از اهمیت بالایی برخوردارند - آنها بار مثبت را حمل می کنند ، به شما امکان می دهند استراحت کرده و آرام شوید ، از شلوغی و شلوغی روزانه جدا شوید.با رها کردن آنها به نفع خانواده ، یک زن قسمتی از خود را از دست می دهد. و گاهی اوقات خود او متوجه آن نمی شود.

مردی که به دنبال قطع همه چیز غیر ضروری از یک زن است ، خطرناک است! این "جراح" ابتدا عادت های بد شما را قطع می کند - از توانایی سرخ کردن سیب زمینی تا پوسته طلایی (مادرم همیشه آنها را کمی سرخ کرده روی میز سرو می کرد) تا اعتیاد به رژ لب گیلاس ، سپس به دوستان و آشنایان و سپس به اندیشه ها …

روانشناسان دریافته اند که در بیشتر موارد ، مردان ناامن دوست دارند یک زن فقط تحت نفوذ و کنترل او باشد ، بنابراین اغلب از همسر حتی ارتباط با والدین خود را منع می كنند. حمایت و عشق بستگان یا دوستان او را می ترساند ، فرصت رهبری همسرش را از او می گیرد. علاوه بر این ، او از هر گونه انتقاد از سوی افراد نزدیک شما می ترسد. از برقراری ارتباط با خانواده و دوستان ، یک زن ، به طور معمول ، ناراحتی مضاعفی را تجربه می کند. از یک سو ، هر روز او بیشتر و بیشتر به عشق یک مرد وابسته می شود ، زیرا کمتر و کمتر از دیگران از نزدیکانش دریافت می کند. از سوی دیگر ، یک زن توانایی درک کافی شریک زندگی خود را از دست می دهد ، زیرا با جدا کردن او از خویشاوندان و دوستان ، خود را از هرگونه انتقاد به او "محافظت" کرد.

مردی ، حتی بی صاحب ترین ، از قدیم قدمی بالاتر از یک زن ایستاده بود. برای برداشتن همین قدم ، یک زن مجبور بود معجزه های نبوغ را انجام دهد ، با هوش بدرخشد ، آثار علمی بنویسد و گاهی خلاف جامعه عمل کند. در همان زمان ، او مجبور شد بسیاری از مزایای زندگی را کنار بگذارد. و در نتیجه کار سخت ، او تنها ماند.

دوره و زمانه عوض شده. اما … طبق عادت قدیمی ، ما خودمان به طور داوطلبانه کف دست را به مردان می دهیم ، و در حد سایه باقی می مانیم. فردریش نیچه نوشت: "خوشبختی یک مرد نامیده می شود: من می خواهم. خوشبختی یک زن: او می خواهد."

ژرژ ساند او را تکرار کرد: "عشق بردگی داوطلبانه است ، که طبیعت زن آرزوی آن را دارد."

زنان از این سنت پیروی می کنند: مرد همیشه اولویت دارد. این قرن هاست که به زنان آموزش داده می شود. ما که اهمیت خود را درک نمی کنیم ، به طور خودکار یک قدم به عقب برمی داریم تا ناخواسته مرد محبوب خود را تحت الشعاع قرار ندهیم.

زنان به فداکاری خود افتخار می کنند ، آن را نوعی دستاورد بدانید. برای آنها راحت تر می گویند: "اگر او نبود ، می توانستم به تحصیلات تکمیلی بروم!" تا اینکه از بند عاطفی رهایی یابم.

زن امیدوار است که با قبول قربانی ، مرد محبوب او را بیشتر دوست داشته باشد. در چنین اتحادیه ، یک زن بیش از حد وابسته است ، بیشتر از دریافت می کند ، "من" او مبهم است. یک زن نمی تواند از ارباب خود تقاضا کند: از عصبانیت می ترسد.

پل دو كاك ، نويسنده و فيلسوف فرانسوي مي گويد: "عشق زن متناسب با فداكاري به معشوقش افزايش مي يابد: هرچه بيشتر تسليم شود ، بيشتر به او دلبسته مي شود." به سختی می توان زنی (حتی قدرتمندترین ، مستقل ترین و موفق ترین) را یافت که حداقل یکبار در زندگی خود چیزی را فدای عشق نکرده باشد ، اما همه چیز باید بداند که چه موقع باید این کار را متوقف کرد. شما نباید از بودن یک عروسک مطیع در دستان قدرتمند لذت ببرید. لباس پوشیدن و رهایی برای یک یا دو ساعت روی صحنه و سپس آویزان شدن روی یک میخک تا اجرای بعدی - این نقش برای شما نیست. علاوه بر این ، او در نهایت اسباب بازی مورد علاقه خود را فراموش می کند یا یک اسباب بازی جدید پیدا می کند.

روابط نابرابر سوء استفاده رواني نهفته است. و خشونت ، حتی اگر محجبه باشد ، همیشه همان است که هست. در همین حال ، مهمترین بخش یک رابطه سالم ، توانایی صحبت کردن با شریک برابر با یکدیگر است: حل صریح و صریح مسائل مربوط به قدرت ، قدرت و اطاعت به منظور دستیابی به توافق در مورد رعایت قوانین و مصونیت مرزها در این اتحاد ازدواج وسیله ای فوق العاده برای دستیابی به رفاه است ، جایی که هرکس سهم خود را از هوش ، خرد ، مهارت های حرفه ای ، گرما ، انرژی و کار به ارمغان می آورد. و برآورده کردن الزامات شریک همیشه راه حل مشکل نیست.شما باید شخص مورد علاقه خود را با دقت مشاهده کنید و فکر کنید: در اصل ، چه چیزی او را نگران می کند ، چرا برخی عادت های بی اهمیت باعث ایجاد طوفان احساسات در او می شود؟ کاملاً محتمل است که او نارضایتی از خود را به شما منتقل کند و کاری را که خود نمی تواند از شما بخواهد ، از شما بخواهد.

در شرایطی که از سینما و رمان دور است ، ما باید برای آزادی شخصیت خود با یکدیگر بجنگیم. همه به اندازه نستیا کامنسکایا خوش شانس نیستند. و کارآگاهان داریا دونتسووا نه تنها به دلیل طرح پیچیده استادانه محبوب هستند. قهرمانان کتاب های او در یک مناسبت کوتاه با شوهران و فرزندان خود نمی روند ، کارهای خانه را انجام می دهند و در تعطیلات جنایات را بررسی می کنند. برای شریک خود حق آزادی شخصیت خود را به رسمیت بشناسید ، سعی نکنید او را به خاطر راحتی خود تغییر دهید - سپس او به شما پاسخ مشابه می دهد.

توصیه شده: