دانش آموزی با حرفه
دانش آموزی با حرفه

تصویری: دانش آموزی با حرفه

تصویری: دانش آموزی با حرفه
تصویری: با دانشگاه کاپادوکیا ترکیه آشنا شوید! 2024, ممکن است
Anonim
دانش آموز با حرفه
دانش آموز با حرفه

از کلاس اول ، آرزو داشتم که در اسرع وقت در موسسه باشم. عمه ام برای اولین بار مرا به آنجا آورد و توسط والدین سخت گیر برای پرستار بچه ام رها شده بود. سخنرانی های او شروع شد ، والدینش در جایی معطل شدند و لودا تصمیم جسورانه ای گرفت و خواهرزاده سرسخت خود را به سخنرانی تاریخ برد. آکادمی جنگلداری تأثیر غیرقابل تصوری روی من گذاشت. عمه ام مرا در راهرو کشید و صدای خش خش کرد که ما دیر کرده ایم ، و من در هر قدم تلو تلو می خوردم ، زیرا به غرفه ها ، پرتره ها و حیوانات پر کرده خیره شده بودم. در پایان ، ما وارد یک سالن بزرگ از نوع آمفی تئاتر شدیم ، که با جذابیت آن ، سرانجام مرا به پایان رساند. یک ساعت و نیم نشستم و نفس نمی کشیدم ، و معلم را می دیدم که نشانگر را روی نقشه حرکت می داد ، چگونه عمه ام با خوشحالی یادداشت هایی را برای تعدادی از سرخ ها در ردیف دوم می نویسد ، چگونه همسایه سمت راست روی نیم مداد متمرکز شده است. ، و دختر روبرو ناخن هایش را نقاشی می کند. به طور کلی ، پس از تماس ، متوجه شدم - من نمی خواهم به کلاس اول بروم ، من می خواهم به دانشگاه بروم!

باید بگویم که نه تنها لیودا ، بلکه والدین من نیز ، بدون هیچ مشکوکی ، این خواسته عجیب را در من با داستان هایی در مورد دوران دانشجویی خود تقویت کردند. دهانم را باز کردم ، در مورد دانش آموز کوزلودوف ، که پانزده لیوان آبجو با شرط خورد و در این اختلاف با پدرم برنده شد ، در مورد امتحان در ساخت و ساز ، که در آن لازم بود پروژه های خانه های کشور و یک دستیار را ترسیم کنم ، گوش کردم. پروفسوری که با علاقه به لیودمیلا گوش داد ، من سعی کردم او را متقاعد کنم که امکانات بیرون از خانه در چنین پروژه ای عادی است ، در مورد اینکه چگونه دوره مادرم به سمت چغندر علف هرز رفت و مومیایی من ، یکی از صد نفر ، موفق شد بسوزد او به مرکز سوختگی فرستاده شد و همه صد نفر به ملاقات وی رفتند. من تکنولوژی ساخت ورق تقلب را با دقت مطالعه کردم و حروف میلیمتری را با دقت روی کاغذهای دوخته شده به روش خاصی چاپ کردم.

در مدرسه ، من مجبور بودم چند نمونه احمقانه را شمارش کنم ، نقشه های کانتور را نقاشی کنم و جزئیات را در قسمتی ترسیم کنم. من با حوصله پاسخ دادم ، تصمیم گرفتم و کشیدم ، زیرا می دانستم لحظه پیروزی من دور نیست ، و به زودی ناخن هایم را نیز در برخی از سخنرانی های دانشگاه نقاشی می کنم.

ریاضیات عالی اولین سخنرانی دانشگاه بود. در حالی که این موضوع در برنامه من قرار داشت ، من نه تنها فراموش کردم که در سخنرانی ها ناخن هایم را نقاشی کنم ، بلکه این که یک بار می خواستم در دانشگاه تحصیل کنم. یک انسان گرای نخاعی ، من با جدیت انتگرال را محاسبه کردم ، ماتریس ها را حل کردم و با تجزیه و تحلیل ریاضی گریه کردم. روی حیله گر. روی آشپزخانه. در شب. بین هشتم تا دهم فنجان قهوه قبل از امتحان. برای پایان دادن به رویاهای پایمال شده آرایش و مانیکور در سخنرانی ها ، توجه می کنم که رشته های ریاضی دو سال دیگر مانند شمشیر داموکلس بر سر من آویزان شده و به انواع مختلف آمار و موضوعات تحلیلی تبدیل شد.

مسیر دانشگاه من از دوره دوم به طرز وحشتناکی پیچیده شد - اولاً ، من باید کشور محل سکونتم را تغییر دهم ، و بنابراین دانشگاه ، و دوم ، باید شغلی را دریافت می کردم که نیاز به دیپلم اقتصاد داشت. با آه ، به مدرسه فنی و اقتصادی رفتم و تحصیلات موازی را در بخش نامه نگاری آغاز کردم.درست است ، من مجبور بودم عصرها و شبها درس بخوانم ، زیرا دیپلم به سرعت مورد نیاز بود ، به این معنی که موضوعات باید تقریباً مستقل گذرانده شده و به عنوان یک دانشجوی خارجی گذراندند. کم کم به این باور رسیدم که هر اتفاقی که در زمینه تحصیلات عالی و عالی برایم می افتد ، بازپرداخت رویاهای من با ده سال تجربه است. تمام زندگی من به یک امتحان بزرگ تبدیل شده است.

در محل کار ، رئیس گاهی با تامل به من نگاه می کرد ، وقتی می خواستم معادله روی دکمه های تلفن را حل کنم ، آخر هفته پشت کامپیوتر نشستم و پوشه های خانه با اسناد را بردم. من آموختم که چگونه در بخش روشنی به دختران جعبه شیرینی و شکلات بدهم ، که قبلاً من را می شناختند و به لطف هدایا ، آنها تقریباً برنامه ای جداگانه با گروه های مختلف ترتیب دادند و غیبت اجباری من را تحت پوشش قرار دادند. یکدیگر. جلسات برای من به یک نمایش توهم گرایانه تبدیل شد - من دائماً چیزی بیرون می کشیدم ، امیدوارم این بار این یک خرگوش باشد ، و نه سخت ترین بلیط. توهین آمیز ترین ناتوانی من در استفاده از ورق تقلب بود. من سرسختانه حروف کوچکی می کشیدم ، نوارهای الاستیک را می چسباندم و روی جیب های مخفی می دوختم ، اما نمی توانستم از پایگاه داده آماده شده استفاده کنم! به نظر می رسید که دستم به محض این که دستم به تخت تقلب رسید ، برداشته شد ، گونه هایم پر از رنگ قرمز مایل به قرمز شد و اشک از چشمانم از آگاهی از درماندگی من سرازیر شد. بسیار برای سالها آموزش!

اما برادری دانشجویی به عنوان مرهم واقعی بر روح شکنجه شده ریخته شد. علیرغم سرگردانی های مداوم من در گروه ها ، نوعی اجتماع شکل گرفته است که حتی با یک دوره یا تخصص مرتبط نیست. از شما عزیزان سپاسگزارم که یادداشت ها را با سخنرانی های از دست رفته به موقع لغو کردید و برای روح گرسنه ام پای خریدید! امیدوارم مقالات ، مقاله های ترم و آپارتمان خالی ابدی من برای شما مفید بوده و در مواقع سخت کمک کرده باشد ، و شما با همان کلمه مهربان مرا به یاد آورید. هنوز با احساس به خاطر دارم که چگونه در سال سوم ، دقیقاً در روز آخرین معاینه موفق شدم با حمله آپاندیسیت به بیمارستان بروم و وقتی چشم هایم را بعد از عمل باز کردم ، دیدم که دور تخت من جمع شده اید. با گل و یک دسته موز چه کسی دیگر ، اگر شما نیستید ، سالاد مرغ و چغندر پوره شده را برای من در یک شهر خارجی حمل می کند؟ چه کسی میزبان آخرین مهمانی ای است که به خاطر بیمارستان از دست داده ام؟ چه کسی معلم را متقاعد می کند که در یکی از روزهای تعطیل به سر کار برود و آخرین امتحان را با من بگذارد؟ از این فرصت استفاده می کنم و به شما می گویم که شما را دوست دارم!

به یاد داشته باشید که چگونه پس از دریافت دیپلم ، یک بطری یکم نوشیدنی قوی را قسم دادیم ، که بیشتر است"

بچه ها ، من سوگند شکن هستم - دانشجوی کارشناسی ارشد شدم!

توصیه شده: