فهرست مطالب:

روز کودک: اعضای تحریریه "Cleo" دوران کودکی را به یاد آوردند
روز کودک: اعضای تحریریه "Cleo" دوران کودکی را به یاد آوردند

تصویری: روز کودک: اعضای تحریریه "Cleo" دوران کودکی را به یاد آوردند

تصویری: روز کودک: اعضای تحریریه
تصویری: بهترین های Cleo de Nile | هیولا بالا 2024, ممکن است
Anonim

امروز اول ژوئن روز جهانی کودک است. بدون ورود به جزئیات علمی تعطیلات ، همه ما می دانیم که کودکان و دوران کودکی فوق العاده هستند. که اگر کودکان نباشند ، احساسات خالص و واقعی را به این جهان می آورد و برای بزرگسالان خوشبختی بزرگی است.

و در این روز ، اعضای تحریریه "Cleo" (از جمله مشارکت کنندگان منظم) تصمیم گرفتند دوران کودکی خود را به خاطر بسپارند - ما چه بچه هایی بودیم ، که می خواستیم بشویم (در عین حال مقایسه کنید که همه اینها در نهایت منجر به چه شد:))

سالها پیش با ما ملاقات کنید:

جولیا شپلوا ، سردبیر

Image
Image

من در یک خانواده خلاق متولد شدم ، بنابراین احتمالاً مسیر من از پیش تعیین شده بود. نه مادر و نه پدر با تمام ایده های خلاقانه من مخالف نبودند - و بسیاری از آنها وجود داشت. من نه تنها کار جدیدی (نقاشی ، نوشتن قافیه ، آهنگ ، حتی ضبط رادیوی خودم روی کاست) را دوست داشتم ، بلکه کار قدیمی را نیز انجام می دادم (عروسک های فقیر بی رحمانه موهای خود را کوتاه می کردند ، لباس ها تا آنجا که می توانستند "تغییر" می کردند. خوشبختانه من مقدار زیادی کاغذ ، و تعداد بیشتری از آنها). و ، احتمالاً ، حرفه من نمی تواند چیزی غیر از خلاقیت باشد.

در همان زمان ، من یک کودک نسبتاً متواضع بودم ، یک خانه دار با حلقه دوستان محدود. اما از طرف دیگر ، من واقعاً به افسانه ها اعتقاد داشتم و در خواب می دیدم که مانند قهرمانان آنها ، روزی وارد دنیای بزرگ می شوم ، جایی که خود را در تمام شکوه خود نشان می دهم ، و همچنین با شاهزاده ملاقات می کنم ، جایی که بدون او. افسانه من وقتی بزرگ شدم به حقیقت پیوست ، بنابراین همیشه آرزو می کنم که همه به رویاها و خواسته های صادقانه من ایمان داشته باشند.

ایولینا زوزولیا ، سردبیر ستون "اخبار"

Image
Image

از کودکی به شدت به مد و استایل علاقه داشتم. احتمالاً ، غیر از این نمی تواند باشد ، زیرا کمد لباس فرزندانم مرتباً با چیزهای جدید زیبا از اقوام و پدرخوانده های مراقب پر می شد. کاپشن های شیک (لنا لنینا خودش به تجمل کلاه من حسادت می کند) ، پاناماهای شیک ، شلوار جین روشن و تی شرت. همه اینها باید ترکیب شده و با ظاهری هوشمند پوشیده شوند. اما امروز من به خوبی با روندها آشنا هستم و مرتباً در مورد نمایش های مد می نویسم. به نظر می رسد بیهوده نبود که در کودکی رنج می بردم ، وارد مجلات مد شدم و اولین "کپسول" شورت ، پاناما و تی شرت هایی با بند شانه را تشکیل دادم.

آنا ایوانوا ، مدیر کیفیت

Image
Image

من یک کودک بسیار خودکفا بودم - خودم می توانستم ساعت ها با اشتیاق بازی کنم. هنگامی که اسباب بازی های معمول خسته کننده بودند ، از تخیل و هرگونه اشیاء بداهه استفاده می شد: قلم نوک ، شطرنج و حتی جوراب - از همه اینها ، شخصیت هایی برای بازی ها ایجاد می شد. گاهی اوقات آمادگی برای بازی ها آنقدر کامل بود که زمان کافی برای خود بازی وجود نداشت - زمان کنار گذاشتن اسباب بازی ها و انجام کارهای دیگر فرا رسیده بود.

همچنین بخوانید

چگونه می توان با روز کودک سرگرم شد: بازی ها و مسابقات
چگونه می توان با روز کودک سرگرم شد: بازی ها و مسابقات

کودکان | 2018-31-05 نحوه تفریح با روز کودک: بازی ها و مسابقات

تا آنجا که به خاطر دارم ، من عاشق کتاب خواندن بودم و وقتی والدینم مرا به رختخواب می فرستادند و چراغ اتاق را خاموش می کردند ، من فصل را با یک چراغ قوه زیر جلد تمام می کردم. من بیشتر از همه افسانه ها و ماجراها را دوست داشتم و هنوز هم افسانه ها را می پرستم و عطش من برای ماجراجویی به علاقه به سفر تبدیل شده است.

در دبیرستان ، از همه موضوعات ، زبان روسی مورد علاقه من بود. گاهی معلم به من دستور می داد که دفترچه های همکلاسی هایم را بررسی کنم ، و من آن را آنقدر دوست داشتم که مخفیانه آرزو می کردم معلم شوم تا در آینده به صورت قانونی این کار را انجام دهم:) با گذشت زمان ، این رویا بی ربط شد ، اما تقریباً محقق شد به هر حال: در حال حاضر کار من تا حدی مربوط به تصحیح است. < / p>

مونیکا میکایا ، مدیر تبلیغات

Image
Image

در کودکی بسیار آرام و ساکت بودم. عاشق رقص و گوش دادن به موسیقی بودم. از سنین کودکی می خواستم پزشک یا باستان شناس شوم. پزشک - چون می خواستم کمک کنم و مراقبت کنم. چرا یک باستان شناس؟ من مصر را پرستش می کردم - اهرام و انواع معماهای تاریخی - و می خواستم به همه اینها بپیوندم و اسرار زیادی را بیاموزم که تاریخ دولت های مختلف و غیره در خود پنهان می کند.

اولگا ریازانتسوا ، مدیر رسانه های اجتماعی

Image
Image

در کودکی ، من قلدر بودم. او بیشتر با پسران دوست بود ، از صبح تا شب در حیاط با آنها انواع بازی های "پسرانه" را بازی می کرد. تیرکمان بچه گانه و تپانچه های آبی درباره من است. اگرچه "کلاسیک" دخترانه و "نوارهای لاستیکی" نیز برگزار می شد ، اما در آنها بیشتر با بچه ها بازی می کردم.

در هشت سالگی ، طبق وظایف مدرسه ، او اولین افسانه خود را نوشت. من آن را دوست داشتم و یکی دیگر نوشتم. سپس او شروع به نوشتن شعر و داستان کرد.

و از دوران کودکی ، من عاشق خواندن بودم ، یاد گرفتم که چگونه این کار را در سه سالگی انجام دهم! در هشت سالگی ، طبق وظایف مدرسه ، او اولین افسانه خود را نوشت. من آن را دوست داشتم و یکی دیگر نوشتم. سپس او شروع به نوشتن شعر و داستان کرد. من همه این کارها را درست برای خودم انجام دادم ، زیرا این روند لذت بخش بود ، زیرا نتیجه شادی آور بود.

من حدوداً ده ساله بودم که در تلویزیون دختری زیبا را دیدم که در مورد تحصیلات خود در دانشکده روزنامه نگاری و به طور کلی در مورد حرفه روزنامه نگار صحبت می کرد. سپس فکری در سرم جاری شد: "من می خواهم شبیه او شوم!" فکری جرقه زد و در هوا ناپدید شد. وقتی بعداً از من س askedال شد که می خواهم در آینده چه شوم ، پاسخ دادم: "یک معلم! یا یک هنرمند …”با این حال ، به خواست سرنوشت ، در سن 15 سالگی ، به دفتر روزنامه در شهرم نگاه کردم (دوستم می خواست در آنجا کار نیمه وقت داشته باشد ، و من به عنوان یک گروه پشتیبانی رفتم) همچنین به من پیشنهاد نوشتن مقاله شد. من نوشتم … و از آن به بعد دیگر نمی توانم آینده دیگری را برای خودم تصور کنم. از 15 سالگی تا به امروز در روزنامه نگاری فعالیت می کنم.

دوران کودکی من بسیار پر رویداد بود و این عشق اصلی را در زندگی به من داد - عشق به خلاقیت!

النا پولیاکووا ، نویسنده ستون "Beaumont"

Image
Image

یک درخت توت سیاه در خیابان ما رشد می کند ، با شاخه ای راحت ، گویی شما روی مبل نشسته اید ، فقط با انواع توت های رسیده احاطه شده است. و البته ، من همه در این لکه های ابریشم پوشیده شده ام. و در شن و ماسه همچنین ، زانوهای من زمین خورده و با رنگ سبز روشن رنگ آمیزی شده است. اما من دوچرخه سواری را یاد گرفتم. او دو برابر من بزرگتر است ، اما من قبلاً به او عادت کرده ام. فردا به شهربازی می رویم ، من "کامومیل" مورد علاقه ام و چرخ و فلک را سوار می شوم.

من هوشمند خواهم بود ، جسورانه لهجه های سبز را با یک لباس در خارپشت ترکیب می کنم و روی تصویر با کمان تأکید می کنم. من آب خاردار را با شربت از دستگاه فروش می نوشم ، و به آن - خوشمزه ترین بستنی در جهان ، زردآلو "مشعل" در یک مخروط. لئونتیف بازی می کند. از خورشید چشمانم را جمع می کنم و چقدر گل رز وجود دارد! سفید و قرمز بسیار زیبا هستند. و در باغ ما گل صد تومانی وجود دارد. آنها عاشق سوسک های برنزی هستند ، به اندازه سنجاق ها روی آنها مهم و براق می نشینند. به زودی توت فرنگی ها رسیده می شوند ، ما مربا درست می کنیم. من همچنین کمک می کنم - روکش ها را با چنین دستگاه خاصی تراز می کنم. به عنوان پاداش - یک بشقاب بزرگ توت فرنگی با خامه ترش و شکر و کارتون. به زودی تا آخر تابستان به مادربزرگ می رویم. بیایید به باغ وحش برویم ، چرخ فلک سوار شویم و با طوطی ها عکس بگیریم. و سپس - برای اولین بار در کلاس اول. من قبلاً یک فرم و یک کیف دارم. مدرسه من درست در مرکز شهر ، نزدیک "مردی با مشعل" است.

یعنی بنای یادبود "کارگر منطقه لوگانسک". اینجا لوهانسک است. این سال 1991 است.

مارینا کابیرووا ، نویسنده ستون "روانشناسی"

Image
Image

در کودکی ، من یک رویاپرداز بزرگ بودم ، و حتی قلمرو مهد کودک با یک جهان موازی ، که در آن جادوگران خوب و بد زندگی می کردند ، ارتباط تنگاتنگی داشت ، و در ساعات آرام ، ماموریت های کاملی برای نجات شاهزاده خانم ها از چنگال شرور انجام شد. به شاید اعتقاد به معجزه چیزی باشد که هنوز دست در دست من دنبال می شود. شاید ساده لوحانه باشد ، اما به دلایلی در زندگی من این گونه است - و معجزه ها ، ساده و پیچیده تر ، همیشه جایی برای خود می یابند و کمک زیادی می کنند ، به ویژه هنگامی که از نظر انسانی مشکل است. هنوز برای من شگفت آور است که چقدر چیزهای درستی در مورد خودمان می دانیم ، از آنجایی که ما بسیار کوچک هستیم - در مورد آنچه ما را واقعا خوشحال می کند ، در مورد کدام حرفه مناسب تر است ، چگونه می توانید صادقانه ، واقعی باشید و بتوانید خود را در این زمینه از دست ندهید. گرداب رویدادهای زندگی با نگاه کردن به عکس های کودکان ، به نظر می رسد این خرد کودکانه را بررسی می کنم ، که در آن لحظاتی که عادت و "بزرگسالی" موقتاً اعتقاد به یک معجزه ، توانایی پیروی از طبیعت و لذت بردن از چیزهای کوچک را تحت الشعاع قرار می دهد ، بسیار مفید است. اما برای خوشبختی ، در حقیقت ، به مقدار کمی نیاز است.

کاترینا پرورزوا ، نویسنده ، وبلاگ نویس

Image
Image

من با خواهر کوچکترم بزرگ شدم. ما اغلب بازی های متفاوتی را ارائه می دادیم - هم در خانه و هم در حیاط. بازی مورد علاقه ما شطرنج بود. اما ما اصلا مثل بقیه بازی نکردیم.

ما دو ست شطرنج داشتیم - چوبی و پلاستیکی. این جهان شصت و چهار نفر ساکن ما بود. پیاده های ما نقش کودکان را بازی کردند ، بقیه بزرگسالان بودند. سیاه - پسران ، سفید - دختران. ما با کمک پلاستیکین چهره های غیر شخصی را تغییر دادیم ، لباس ها و چهره هایی را روی آنها مجسمه سازی کردیم.

ما خانه هایی برای شخصیت هایمان ساختیم و طرح آنها را با مداد ساختیم.ما از جعبه باز شده به عنوان خانه یا صحنه استفاده کردیم ، دومینوها به عنوان نیمکت ، میز ، تخت استفاده می شدند.

همچنین بخوانید

ستاره های روسی و فرزندان آنها در یک رویداد مد
ستاره های روسی و فرزندان آنها در یک رویداد مد

شایعات | 2014-03-06 ستاره های روسی و فرزندان آنها در یک رویداد مد

" image" />

Image
Image

دوران کودکی دوران تناقضی است. این بومرنگ همراه با عنوان "والد" برمی گردد. کسی در حال تجربه یک جوان دوم به طور فعال است ، کسی منفعلانه. والدین من گزینه اول را ترجیح دادند. علاوه بر این ، در نوع دیگری که توسط مولفه خلاقانه وزن شده است: پدر کارگردان است ، مادر رقصنده است.

در سال 1989 ، هنگام استراحت در یک شهر چادری در نزدیکی Starocherkassk ، آنها دهها بزرگسال را "ناک اوت" کردند تا ماجراجویی نمایشی را برای فرزندان خود ترتیب دهند: حل معماها ، جستجوی گنجینه ها ، صحبت با پری دریایی و … شکار اژدها! به مدت هفت روز ، مناظر به طور مخفیانه آماده می شد ، فیلمنامه ها نوشته می شد ، لباس ها دوخته می شد. بیشتر تلاش برای ایجاد یک هیولا بالدار شش متری لازم بود. شاخه ها - یک قاب ، کاغذ - چرم ، چشم - کوزه هایی با شمع های سوزان … ترس و وحشت ، که طبق ایده نویسنده ، قرار بود با ظهور بچه های محبوب اوج بگیرد. والدین آنقدر تحت تأثیر قرار گرفته بودند که نتیجه نهایی حتی آنها را تا حد لرزش ترساند. طبیعتاً آنها منتظر واکنش ما بودند. وظیفه کودکان این بود که با استفاده از کمان و تیر با نوک سوزان ، هیولا را شکست دهند. و سپس لحظه ای که مدتها منتظرش بود فرا رسید - اژدها ، که توسط دو پدر قدرتمند روی کابل بلند شده بود ، از چمن بیرون می پرید ، مادرها جیغ می کشیدند و پیش بینی می کردند … حتی زحمت می کشد به او نگاه کند توپ عظیمی از آتش همراه با سکوت ناخوشایند در هوا آویزان بود. اژدها فوراً سوخت.

افسوس که نسل جوان همیشه انتظارات بزرگتر را برآورده نمی کند … اما ما حافظه خوبی داریم!:)

داریا لنگارت ، نویسنده

Image
Image

بله ، بله … این کودک نوپا بامزه ، که از عکس به شما نگاه می کند ، یک شیطنت وحشتناک بود و مادرم فقط زمان داشت تا به بچه برسد تا کودک به جایی نرسد …

من دوست داشتم حلزون ها را در باغ جمع کنم و سپس مجموعه بی نظیری از گاستروپودهای "اندازه های مختلف" را به همه نشان دهم.

من دوست داشتم در باغ حلزون جمع کنم و سپس مجموعه منحصر به فرد گاستروپودهای "اندازه های مختلف" را به همه نشان دهم. به ماهیگیری علاقه داشتم … با دستانم. بله ، با دستان خود! در حوضچه های کوچک ، گله های بچه ماهی وجود داشت و من می دانستم چگونه کف دست هایم را که برای استتار با ماسه پوشانده شده بود حرکت دهم ، و بچه ماهی سرخ شده به دستان کوچکی رسید. من صید شانس خود را به خانه آوردم ، یک آکواریوم کامل از ماهی رودخانه "در آموزش" داشتم.

او همچنین دوست داشت با گچ رنگی روی آسفالت نقاشی بکشد. به نحوی در 1 ژوئن ، در روز کودک ، با شرکت در مسابقه بهترین نقاشی ، او جزیره ای خالی از سکنه با درختان نخل سبز را به تصویر کشید ، که با دریافت جایزه بزرگ خود ، یک خرس بزرگ و زیبا ، مقام اول را کسب کرد. در آن زمان هیچ محدودیتی برای خوشبختی من وجود نداشت!

چنین پرکاری و فعالیت فوق العاده ای در همه موضوعات مورد علاقه من تا به امروز باقی مانده است. فقط آنها خود را در جهات دیگر نشان می دهند ، به عنوان مثال ، در کار.

توصیه شده: