آخرین قضاوت
آخرین قضاوت

تصویری: آخرین قضاوت

تصویری: آخرین قضاوت
تصویری: سریال ترکی قضاوت جدیدترین سریالی که رکورد تماشاگر را شکست+معرفی بازیگران /YARGI 2024, آوریل
Anonim
آخرین داوری
آخرین داوری

- برخیز! محاکمه در راه است! - گفت داور گرد کوچک با تهدید ، میز را با چکش زد.

متهم ، دادستان و چند تماشاگر ، متشکل از زنی با پیش بند گلدار و گربه زنجبیلی گونه ، برخاستند.

- پرونده V. در حال رسیدگی است. او متهم به سرقت و تخریب عمدی اموال خصوصی است …

- این چگونه عمدی است؟ و کاملا غیر عمد! برای من چه می دوزی؟ میدانم! فقط او همین است! - متهم فریاد زد و با نفرت به سمت دادستان حرکت کرد ، اما قاضی به طرز ماهرانه ای به میز قضایی خود تکیه داد ، یقه متهم را گرفت و او را نشاند.

- یک حادثه دیگر … من اکنون حرف را به دادستان می دهم.

دادستان ، که شبیه یک کرم خروس حیله گر بود ، شروع به دست و پا زدن کرد.

- جناب عالی! گناه این موضوع آشکار است …

- سعی کنید آن را ثابت کنید! - فریاد زد ، ظاهراً در این نوع از مراحل دادگاه ، متهم را تجربه کرد.

- 29 دسامبر 2000 ساعت 23 ساعت 10 دقیقه متهم مکرانه وارد آپارتمان خانواده V. شد ….

- دروغ بگو! اگر من آنجا زندگی می کنم ، چگونه می توانم مخفیانه وارد آنجا شوم! …

- این نکته حائز اهمیت است … - قاضی به طرز عجیبی گفت ، عصبی با چکش چوبی به تاندون های خود ضربه می زند (این جمله به وضوح برای او ناخوشایند بود).

- و شما ، آقای دادستان ، من از شما می خواهم واضح تر صحبت کنید!

- خوب ، جناب عالی! بنابراین ، متهم وارد دفتر رئیس خانواده شد ، جایی که تا آنجا که دادگاه می داند ، او زندگی نمی کند ، تا بتواند یک هفت تیر را بدزدد - میراث خانوادگی ذخیره شده در پایین ترین گلدان چینی ، توسط راه ، همچنین میراث خانوادگی. در بی حوصلگی جنایی برای تصاحب شیء تعیین شده ، متهم آخرین یادگار را لمس کرد …

- غلط!

- و شکست.

- شواهد؟ قاضی با خستگی پرسید.

- لطفا! - دادستان با ارائه قطعاتی که زمانی گلدان چینی بود به دادگاه تقدیم شد.

ناگهان یکی از تماشاگران با دیدن این شواهد ، (منظورم زنی با لباس مجلسی است) ناله ای اندک و غم انگیز بیرون داد.بیننده دوم (منظورم گربه زنجبیلی گستاخ است) با ناراحتی خمیازه کشید و دهان صورتی بزرگ خود را نشان داد.

- بنابراین ، - دادستان ادامه داد ، - من فکر می کنم مطابق با مواد قانون کیفری ، عادلانه خواهد بود که شهروند V. را به حبس محکوم کنیم …

- خوب ، این بستگی به من دارد که چه مدت مجازات این متهم … در این میان ، اجازه دهید به او حرف بزنیم!

- بالاخره! - متهم از جا پرید. - جناب عالی ، من می خواهم این واقعیت را در نظر بگیرید که من باید از خودم دفاع کنم ، زیرا وکیل من ، که همیشه منافع من را نمایندگی می کرد ، از پذیرش دفاع خودداری کرد!

متهم گناهکارانه در پیش بند به زن ناله کننده نگاه کرد. ظاهراً او بسیار محافظ بود.

- به تجارت! - قاضی کتک زد.

- آنها می خواهند سرقت را بدوزند! اما من قرار نبود چیزی را بدزدم!

- حالا اسمش چیست؟ دادستان با تمسخر پرسید.

- می خواستم هفت تیر را تمیز کرده ، مرتب کرده و دوباره بگذارم.

متهم ننویسید! قاضی با ناراحتی گفت - هفت تیر مرتباً تمیز می شود و در شرایط عالی نگهداری می شود.

- و من می خواستم که این حتی بهتر باشد! علاوه بر این ، بدون شارژ است و هرگز شارژ نمی شود! آیا این جنایت است؟ اما من گلدان را نشکستم! …

- اوه ، اینطور است! این در حال حاضر جالب است! - دادستان عمداً بلند بلند خندید و به طرف حضار برگشت.

- بله! فقط او همین است! - متهم با صدایی بسیار صادقانه و با اشاره به گربه زنجبیل بزرگ گفت. - اوست!

گربه حتی سرش را برنمی گرداند ، فقط با تحقیر خروپف می کند: همه تلقینات متهم بر چهره قرمز رنگ اعتماد به نفس اش شکست.

- جناب عالی! این مسخرست! با تمام میل ، گربه نمی تواند چنین گلدان بزرگی را بشکند! دادستان فریاد زد.

- من می توانم! - شهروند V. فریاد زد: - او خیلی چاق است! فدرال رزرو"

- نتوانست! - دادستان حتی بلندتر فریاد زد.

- خوب ، بیایید یک آزمایش تحقیقی انجام دهیم: یک گربه ببرید ، یک گلدان چینی دیگر ببرید …

-نه-او-او-او! - فریاد محکوم یکی از تماشاگران شنیده شد (و ظاهراً گربه نبود). - من یک گلدان دیگر زنده نخواهم ماند!

- پس گناه من ثابت نشده است!

- بستگی به خودم داره! - قاضی با چکش زد. - و من از آن خسته شده ام! من متهم را به سه روز حبس در گنجه و کار اصلاحی در هندسه محکوم می کنم …

- این ظلم است! - فریاد زد شهروند V.

دادستان پوزخند رضایت بخشی زد.

- مامان! - متهم با پیش بند گلدار به سراغ زن رفت. - فردا سال نو ، و من در گنجه؟! و این خائن سرگرم خواهد شد؟!

- من خائنم؟! دادستان داد زد - جناب عالی ، لطفاً مجازات بی احترامی به دادگاه را افزایش دهید!

- توهم را متوقف کنید! - قاضی با عصبانیت زد.

ناگهان ساکت شد. همه در پیش بند گلدار به زن خیره شده بودند. او از متهم به قطعات گلدان چینی ، از قطعات به متهم نگاه کرد ، و این نگاه به طور فزاینده ای به آخرین جنایتکار ، بلوند ، چشم آبی ، 12 ساله خیره شد. چشمانی پر از ترحم ، گرم و سرانجام … تسلیم شد!

- سریوژا! خوب ، چرا به کمد بروید؟! او آرام پرسید

- من از شما می خواهم که با دادگاه بحث نکنید! - محترم او با قاطعیت گفت.

- خوب ، سریوژنکا! خوب ، شما واقعاً چه هستید! کودک از گلدان چینی ارزشمندتر است!

-بابا تسلیم نشو! دادستان غرید و مشت هایش را در هم فشرد.

- و تو خفه شو! از من بیشتر بگیر! زهر! متهم خش خش کرد

- سریوژنکا! هنوز درخت را تزئین نکرده ایم! …

- اوف! … - قاضی کوچک سريوجا ، چکش را محکوم کرد که گوشت را کتک زده است. - دوباره ، سیرک از دادگاه به صحنه رفت!

-Ur-r-r-ra! - فریاد مادر و شهروند V.

پیروزی بود! دادستان (او همچنین برادر بزرگتر است) که مانند مار بغل می کرد و مانند یک کرم می پیچید ، از اتاق دادگاه خارج شد ، که نقش او موقتاً توسط دفتر پدر بازی می شد. گربه با ناراحتی خمیازه کشید ، کمی فکر کرد و با صدای بلند و گستاخانه میو کرد - وقت شام بود.

آنا یابلونسکایا

توصیه شده: