فهرست مطالب:

آنا یابلونسکایا
آنا یابلونسکایا

تصویری: آنا یابلونسکایا

تصویری: آنا یابلونسکایا
تصویری: Ana Elnegm 3mn3m | عمنعم انا النجم (official music video ) 2024, آوریل
Anonim

* * *

Image
Image

نبرد برای لباس های تنگ

داشتم به جوراب شلواری فکر می کردم. جوراب شلواری مشکی جدید با الگوی بازکردن فوق العاده. ماهها در مورد آنها خواب دیدم. من یک پنی پس انداز کردم ، اما هر بار که مقدار مورد نیاز تقریباً جمع آوری می شد ، اتفاقی غیرمنتظره رخ می داد و الگوی سرپوشیده از بین می رفت ، مانند یک رویا. جوراب شلواری در افق زندگی من ظاهر شد و ناپدید شد و ناگهان آنها به من اولتیماتوم دادند: "یا الان ، یا هرگز!" من یک آگهی در روزنامه خواندم که کمیته حمایت از حقوق مصرف کننده به منشی نیاز دارد ، تماس گرفت و برای مصاحبه دعوت شد.

جزئیات بیشتر

* * *

Image
Image

نیمه یا EDELWEISS

بیست دقیقه. آنها از یکدیگر وقت می خواهند و فراموش می کنند که زیر ساعت ایستاده اند. او به مچ الکترونیکی نگاه می کند ، او به مچ مکانیکی نگاه می کند. آنها به آرامی در گروه کر پاسخ می دهند: "پنج و نیم". روی پله ها می نشیند. یک تار مو پشت گوشش انداخت. پنج و نیم. آنها با چشمان خود ملاقات می کنند و بلافاصله رویگردان می شوند ، مانند دو دزد که در یک جیب خالی بالا رفته اند. 3 دقیقه می گذرد. هر دو با خود تصمیم می گیرند که زمان خروج فرا رسیده است. هر دو در جای خود باقی می مانند. او با لبخندی پریشان ، گلبرگها را از روی گلها برمی دارد ، او با لبخند پرحاشیه تری ، گیره مو را از روی موهایش بیرون می آورد.

جزئیات بیشتر

* * *

Image
Image

شهر ارواح گمشده

"سرانجام!" ماده سیکلوپسی غیر زمینی شادی کرد و به سمت باد خنک شب شتافت. "آزادی! من این پوسته مبتذل تراشیده را که با کلمات ناپسند بیان شده بود خلاص کردم ، دستانم را باز کردم و دود را دمیدم! دیگر هرگز به این موضوع باز نخواهم گشت. بدن من افتاده است ، و من با دوستان وحشتناک او (که حتی نمی دانند کارما چیست!) در یک میخانه شلوغ نمی نشینم! من دیگر با این پلیدی کف آلود غرق نمی شوم ، آنها نمی توانند مرا مانند اسب بخندند و بگیرند پیشخدمت ها در کنار! آزادی! جلو! به سمت ستاره ها! Ur-rr-ah-ah! …"

جزئیات بیشتر

* * *

فکر

از روی تخت پرید و به سرعت به سمت پنجره رفت! متوجه شد! دنیای آتش بزرگ شبانه ، که با یک فکر سوراخ شده و عمق آن را تکان داده بود ، انگار از یک انفجار لرزید. همه چیز: خانه ها ، گودال ها ، فانوس ها ، گربه ها ، ستاره ها چرخیدند ، انگار با یک تاب حرکت کردند و برگشتند. چرخید و برگشت. او آن را دید! او متوجه شد! او باید کاری می کرد ، جایی می دوید ، بلافاصله به همه می گفت ، زیرا این فکر او را پاره می کرد! یک فلاش کور کننده! اشراق! پرید داخل شلوارش ، داخل ژاکتش رفت و از خانه بیرون رفت! می خواست فریاد بزند! درباره کشف باورنکردنی خود فریاد بزنید ، از بلندترین تلگراف جهان بالا بروید

جزئیات بیشتر

* * *

شب از دست رفته در شهر

کوپکی ورق آسیب دیده را از ماشین تحریر بیرون آورد ، ورق جدیدی را وارد کرد و با خستگی نوشت: "شب بر شهر افتاده است …" در همان لحظه ، این کلمات دوباره به واقعیت تبدیل شدند. کارل آهسته ناله کرد ، و سپس ، مانند یک دیوانه ، شروع به هجوم آوردن به اطراف آپارتمان کرد و در تاریکی به اجسام مختلف محکمی برخورد کرد و آثار کبودی بر بدن شکنجه شده نویسنده گذاشت. اما او دیگر احساس درد نمی کرد. پنج دقیقه بعد دوباره چراغ ها روشن شد. کارل سرانجام فهمید: این فتنه است! دشمنان و افراد حسود تصمیم گرفتند عارف محبوب را دیوانه کنند! او را مسخره می کنند

جزئیات بیشتر

* * *

Image
Image

دادگاه ترسناک

- بلند شو! محاکمه در راه است! قاضی گرد کوچک با تهدید گفت: با چکش به میز برخورد کرد. متهم ، دادستان و چند تماشاگر ، متشکل از زنی با پیش بند گلدار و گربه زنجبیلی گونه ، برخاستند. - پرونده V. در حال رسیدگی است. او متهم به سرقت و تخریب عمدی اموال خصوصی است…. - چگونه عمدی است؟ و کاملا غیر عمد! برای من چه می دوزی؟ میدانم! این همه اوست! »متهم فریاد کشید و با نفرت به سمت دادستان حرکت کرد ، اما قاضی به طرز ماهرانه ای روی میز قاضی خود تکیه داد ، یقه متهم را گرفت و او را نشاند. - یک حادثه دیگر …

جزئیات بیشتر

* * *

LIFEBUOY

- بابا! و این چیه؟ او با اشاره به یک نجات دهنده که در کنار قایق بسته شده بود ، پرسید.- کشتی نجات! - پدر با صدای بلند پاسخ داد ، با افتخار به اطراف نگاه کرد ، گویی می گفت: "من اینجا هستم! من می دانم این چیز چیست!" - چگونه پس انداز می کند؟ - پسر پرسید. مکث کوتاهی صورت گرفت. صورت پدر بنفش شد: او نمی دانست چگونه کشتی نجات را نجات دهد. چشمان کوچک او روی صورت مسافران چرخید و به دنبال سرنخی بود. - چگونه او پس انداز می کند ، بابا؟ - پسر آرام نشد.. اما هیچ سرنخی وجود نداشت. علاوه بر این ، یکی از دوستان خندید و عینک را برداشت. - او چگونه آبگرم است … - پسر کارش را تمام نکرد ، با سیلی بلند از پدر کاملاً سرمه ای دریافت کرد ، که بلافاصله عرشه بالایی را ترک کرد.

توصیه شده: