فهرست مطالب:

اعترافات زنان
اعترافات زنان

تصویری: اعترافات زنان

تصویری: اعترافات زنان
تصویری: اعتراف جنجالی بازیگران زن از فساد وبردگی جنسی در سینماست،افشای پشت پرده کنسرت فرزاد فرزین و دروغ هاش 2024, ممکن است
Anonim

ما قبلاً این لذت را داشته ایم (و همچنین ناراحت هستیم) که خود را با مواردی که وجدان مردان را سنگین می کند آشنا کنیم. و خانم ها دوست دارند چه موقعیت هایی را از حافظه خود پاک کنند؟ بنابراین ، اعترافات زنان.

Image
Image

صبح فرار کرد

من عمدا این کار را نکردم. من فقط جوان بودم ، در روابط با مردان بی تجربه بودم و بسیار خجالتی بودم. من فقط نمی دانستم چگونه رفتار کنم ، و بنابراین ، به محض روشن شدن صبح (و او مانند یک مرده خوابید) ، من وسایلم را جمع کردم و فرار کردم. اتفاقی افتاد که در همان روزی که من شهر را ترک کردم ، او نمی دانست کجا باید مرا جستجو کند و ما فقط … ده سال بعد ، در مسکو ، زمانی که هر دو در یک سفر کاری آنجا بودند ، ملاقات کردیم. در آن زمان بود که فهمیدم او بسیار آزرده شده است ، آن روز صبح من را پیدا نکرد ، به دنبالش بود ، "قرار بود جدی صحبت کند". همه چیز در آرامش به پایان رسید. یاد گذشته افتادیم. خوب بود ، علاوه بر این ، ما در هتل روسیا با نمای کرملین زندگی می کردیم - در آن روزها هنوز دست نخورده بود.

او از معشوق بد انتقام گرفت

این دوست پسر من قد کوتاهی داشت ، در سی سالگی خود طاس بود ، مثل فلفل چیلی عصبانی بود. او با نیروی وحشتناکی از همسرش دور شد - هر کس از چنین حفره زشتی دور می شود. ظاهراً هر دو به دلیل عزت نفس پایین موافقت کردند و هیچ عشقی بین آنها وجود نداشت. چرا تسلیم وسوسه های او شدم؟ احتمالاً به این دلیل که من عاشق چیزهای تلخ و گرم هستم. من اشتباه نکردم - در رختخواب او مانند یک چرخ خیاطی کار می کرد. گاهی اوقات من با او احساس بسیار خوبی می کردم ، اما بیشتر اوقات او از رضایت ، خلق و خوی و وضعیت من کم نمی آورد. اگرچه با نیم دور چرخش را شروع کردم ، اما نتوانستم با سرعت آن هماهنگ شوم و فقط رنج کشیدم. و او نگاه می کند ، پوزخندی می زند و برای خوشحال کردن من انگشتی بلند نمی کند. به طور کلی ، من از او انتقام گرفتم. به طوری که هیچ عزت نفس او زیر تخته پایه نیفتاد. وقتی او دوباره به من آمد ، در را باز کردم و نشان دادم که دیگری دارم. قد بلند ، جوان ، فرفری …

رویاهای ویران

اعتراف زن من 19 ساله بودم ، به دانشگاه رفتم. همه اطراف به دنبال داماد و عروس بودند و یکی از دانش آموزان دانشکده حقوق توجه مرا به خود جلب کرد. احتمالاً ، او واقعاً می خواست ازدواج کند ، زیرا یک ماه بعد او مرا به ملاقات والدینم برد. غوغایی به پا شد: خویشاوندانم مثل یک شاهزاده خانم در اطراف من شلوغ بودند و "داماد" مانند پسر تولد درخشید. من علاقه مند بودم ، نه بیشتر. و هنگامی که یک هفته پس از Smotrin او با یک دسته گل سوسن آمد - کمبود باور نکردنی در آن روزها ، من گفتم که با او ازدواج نمی کنم. او بسیار ناراحت بود و تقریباً اشک می ریخت.

شما می گویید بی رحمانه بود؟ نه ، من انسانی رفتار کردم: اگر ازدواج می کردیم ، زندگی او را مسموم می کردم ، این مسلم است. بالاخره من اصلا دوستش نداشتم.

من با پول او کت خز خریدم

دوست پسر من ، سرگئی ، فقط در مورد ماشین هیجان زده بود ، بنابراین او ماشین خود را می خواست. و هنگامی که اتومبیل خارجی خود را خریداری کرد ، کاملاً دیوانه شد: لاستیک ، چرخ ، تیونینگ … او تمام وقت آزاد خود را صرف ماشین کرد و البته تمام پول خود را. او طوری رفتار می کرد که انگار من دوست دختر او نیستم ، بلکه این "تویوتا" در رنگ فلزی است. و حتی قبل از آن ، او قول داد که یک کت خز به من بدهد - برای فصل دوم من به همان یکی می روم! اما وقتی ماشین ظاهر شد ، سرگی وعده های خود را فراموش کرد. سپس کارت وی را بیرون آوردم ، رفتم و برای خودم یک راسو کوچک خوشمزه خریدم. سرگئی ابتدا رسوایی کرد! سپس یک هفته با من صحبت نکرد. او حتی از این واقعیت که من کت خز را برداشته بودم تا رنگ ماشین مورد علاقه اش را انتخاب کنم ، درک نکرد.

برای متاهل چارچوب بندی شد

و اینجا اعتراف زن من است. چقدر خوب بود! پاهام فقط در ظاهر ظاهر می شدند ، سرم می چرخید ، من برای هر چیزی آماده بودم. یک روز ، به دلیل احساسات بیش از حد - و از روی حماقت - تصمیم گرفتم او را "به عنوان یادگاری" گوشواره نقره ای مورد علاقه خود ، بسیار کوچک ، رها کنم. او بی سر و صدا آن را در جیب سینه کتش گذاشت ، جایی که دستمال ها در موارد خاص قرار می گیرند. من فکر کردم: خوب ، چه کسی آنجا غلت می زند؟ خوب ، چه کسی چنین چیز کوچکی را در آنجا پیدا خواهد کرد؟ برنامه ریزی کردم که چگونه در محل کار با او تماس بگیرم ، چگونه در مورد غافلگیری بگویم … وقت نداشتم.گوشواره توسط همسرش کشف شد و تقریباً از خانه بیرون شد. با این وجود ، مرد خوب بود. او و همسرش توانستند جبران کنند و برای مدت کوتاهی به من حمله کردند.

در اتومبیل خود با تیر برخورد کرد

او می دانست ، می دانست که من در مورد چپ و راست اشتباه می گیرم ، که همیشه در جهت اشتباه می چرخم یا راه اشتباه را نشان می دهم. او می دانست که من نمی توانم کاری را سریع انجام دهم - ابتدا باید فکر کنم ، آماده شوم. خودش موافقت کرد که من را راهنمایی کنم! و بعد ، وقتی این گاو درست جلوی من به جاده آمد ، شروع به فریاد زدن "به سمت چپ" کرد ، و وقتی برگشتم ، یک پست وجود داشت ، اگرچه ، همانطور که بعداً معلوم شد ، "در سمت راست بود.. " به طور کلی ، من ماشین را برای او خراب کردم. و خودش مقصر است - باید فکر می کرد.

به خاطر خیانت خراشیده است

در اینجا این است که چگونه بود. من و آندری یک سال است که با هم زندگی می کنیم و همه چیز برای ما خوب بود ، اما یک بار همسایه ای گفت که آندری را با دیگری دیده است. من او را باور نمی کردم ، زیرا او همیشه با من بود. اما او می گوید ، آنها می گویند ، به طریقی به خانه بیایید ، نه طبق معمول ، بلکه هنگام ناهار ، و همه چیز را خودتان خواهید دید. روز بعد من وقت مرخصی خواستم و حاضر شدم ، زیرا آندری تازه تعطیل بود و می رفت بخوابد. او خوابید ، اما نه تنها ، بلکه با مقداری لاخودرا. وقتی او مرا دید ، پرید و فرار کرد. و این یکی ماند ، جایی برای فرار نداشت. و حرفی برای گفتن نیست. البته من خودم را کاملاً پاره کردم و تمام صورتش را خاراندم. به مدت دو هفته دهقانان به او مجوز ندادند ، همه او را مسخره کردند که چه کسی و برای چه چیزی او را چنین نقاشی کرده است. سپس ، وقتی آرایش کردیم ، او به من اعتراف کرد که صورت خراشیده بدترین چیز برای یک مرد است.

از دیگری زایمان کرد

بدترین کاری که من با یک پسر انجام دادم واقعاً ترسناک است و من هنوز باید هزینه آن را بپردازم ، زیرا یک فریب بزرگ وجود دارد … اگرچه در ظاهر همه چیز خوب است. اما این در حال حاضر است. و زمان به سرعت می گذرد خیلی زود ، پسر بزرگ می شود و می پرسد چرا پدر ما با ما زندگی نمی کند. می توان گفت که برای او راحت تر است - در یک آپارتمان دیگر هیچ کس پدر را برای مطالعه علم خود اذیت نمی کند. اما ممکن است پسر بپرسد چرا او ، پسر ، اینقدر با پدرش متفاوت است. می توان گفت که او در پدربزرگ متولد شد که مدتها پیش درگذشت.

من بسیار می ترسم که دیر یا زود راز وحشتناک من برای پسرم شناخته شود - من او را از دیگری به دنیا آوردم ، پسری را که با او ازدواج کردم و پدر محسوب می شود فریب داد. من تصمیم گرفتم که می توانم سرنوشت را فریب دهم ، و در نهایت همه و خودم را فریب دادم.

توصیه شده: