فهرست مطالب:

زندگی واقعی - پشتوانه
زندگی واقعی - پشتوانه

تصویری: زندگی واقعی - پشتوانه

تصویری: زندگی واقعی - پشتوانه
تصویری: ده قدرت ماورایی راهبِ شائولین تو زندگی واقعی 2024, ممکن است
Anonim
Image
Image

چی زندگی واقعی ؟ همه چیز زود شروع می شود (دقیقاً همانطور که آن را خوانده اید). اول ساعت زنگ دار برای اینکه من ، یک جغد ، ساعت 6 صبح از خواب بیدار شوم ، سه ساعت زنگ دار در سراسر آپارتمان قرار دادم: یکی بلندتر از دیگری. اگر آنها مرا بیدار نکنند ، همسایه ها ، که تازه صبح ها از صدای زنگ خسته شده اند ، این کار را انجام می دهند. به هر حال بیدار می شوم. من مانند یک مرغ خواب آلود جمع می شوم ، که به طور کلی ، صبح هستم. مانند آن شوخی است ، وقتی آنها چیزی را مطرح کردند ، اما فراموش کردند که آن را بیدار کنند.

در نیم ساعت باقی مانده ، شما باید: صبحانه بخورید (اگر خودتان نیستید ، پس به شوهرتان غذا بدهید) ، با سگ قدم بزنید (خوب است که من این پیاده روی را با دویدن صبحگاهی ترکیب کنم) ، وقت داشته باشید حمام کنید (در یک لحظه خوب ، آب را می توان به سادگی خاموش کرد) ، مرافت بیاورید (من نمی خواهم همه مینی بوس های پیش رو از من دور شوند) و مسئولیت پذیرترین کار این است که به آینه بروید (در حالی که نمی ترسید از آنچه من آنجا خواهم دید) ، بگویید: "امروز شما به سادگی جذاب ، جذاب ترین و جذاب ترین هستید. من شما را دوست دارم." … و بدون "اما" ، علیرغم این واقعیت که … شروع به لیست نحوه نوشیدن برای دادن عصبی کنید و سر کار نخواهید رفت. فکر نمی کنم سرآشپز با این همه هیجان زده شود.

پس بیا بیرون

اگر در راه توقف ، رعد و برق روی لباس شما نمی شکست ، پاشنه پا نمی افتاد و از همه مهمتر ، پرنده پر پر پرواز شما را از خودش خوشحال نمی کرد ، حتی من می دانید چگونه آن را با احترام بیشتری بیان کنید (در یک کلام ، این راه شیری نیست ، اما در آب نیز فرو نمی رود و شسته نمی شود) ، سپس در نظر بگیرید که روز به خوبی شروع شده است.

زبان روی دوشم تا ایستگاه دوید. شما حتی نباید به این نکته توجه داشته باشید که اتوبوس حرکت کرده است. در عرض 15-20 دقیقه نفر بعدی می آید. قطعا دیر کردم من سعی می کنم خودم را با این واقعیت دلداری دهم که اکنون مهم نیست چقدر مینی بوس بد بخت مناسب است. شما نمی توانید در آن بایستید (شما صاف خواهید شد ، سقف را خراب می کنید) ، برای نشستن - همه چیز قبلاً اشغال شده است ، به نحوی دراز کشیدن پذیرفته نیست ، بنابراین شما باید بروید و به سه مرگ خم شوید. ظاهراً راننده مسابقه سابق است. من می فهمم ، اگر من در دریا بودم ، از چنین طوفانی خیلی وقت پیش همه چیز را روشن می کردم. خوب است که صبح هیچ چیزی وجود ندارد.

او آنجاست زندگی واقعی: بالاخره دست به کار شدم. وانمود می کنم که یک چوب لباسی هستم ، سعی می کنم درخشش نداشته باشم ، راه خود را به محل می رسانم. و آنجا آشپز در حال حاضر منتظر است. فقط برش روی لباس از شستشوی مغزی نجات می یابد. چیز بدی فکر نکنید ، صبح یک بریدگی معمولی بود ، درست زمانی که من را از مینی بوس بیرون آوردند ، شخصی روی من قدم گذاشت.

ظاهراً سرآشپز نیز واقعاً صبح بیدار نشده است ، بنابراین با چشمانی ثابت روی یک نقطه ایستاد ، در حالی که مطمئن بود می گوید: شایان ستایش! خوب …

و اکنون روز کاری شروع می شود:

کامپیوتر ، چاپگر ، پیجر ، تلفن و مکالمات ، مکالمات ، مکالمات. و بنابراین شما می خواهید بی سر و صدا خم شوید و بخوابید. اما همه اینها از حوزه فانتزی است. سرانجام ، آرزوی 5 عصر. من دیگر نمی خواهم بخوابم. با این حال ، من اصلاً چیزی نمی خواهم. اما هنوز زود است خانه ، یک همکار در محل کار تولد دارد. لازم به ذکر است ، حداقل به طور نمادین. و دوباره این مکالمات طولانی و غیر ضروری.

در تمام طول هفته کاری آنقدر خسته بودم که دیگر حتی تعطیلات نمی خواهم. با این امید که فردا یک روز تعطیل باشد ، من به خانه می روم. بله ، برای اینکه کسی صبح ها دخالت نکند ، لازم است زنگ خانه و تماس های تلفنی را در شب خاموش کرده و پیجر را از باتری محروم کنید. تا ساعت 12 من برای تمام دنیا نیستم.

5 دقیقه پیاده تا خانه ، اما یک قدم بدون ماجراجویی. پیش از مأموران اجرای قانون: یکی خود را در ماشین سد کرد ، دیگری برای شناسایی بیرون رفت و دقیقاً به سمت من رفت ، اما وقت نکرد که به آنجا برسد ، او تصادف کرد و با فردی بی خانمان برخورد کرد که با آرامش زیر تخت گل استراحت می کردند.و در اینجا این فرم روی من ظاهر می شود و من در حالت خلبان خودکار هستم: قدم به راست ، گام به چپ ، من فقط گم می شوم و می پرسد: "شهروند ، آیا چیز مشکوکی دیده ای؟" من در زندگی ام خیلی چیزها دیده ام! اما در آن لحظه ، فرد بی خانمان ، که از نظر ظاهری یک زن بی خانمان واقعی بود ، علائم زندگی را نشان داد. و پلیس که از تبلیغات الهام گرفته بود که تانک ها از خاک نمی ترسند ، به سراغ او رفت. و بی سر و صدا ادامه می دهم.

من تمام دریچه های باز و چند آستانه را به علاوه پشت سر گذاشتم. و در همین لحظه ، هنگامی که فکر می کنم همه چیز تمام شده است ، به نوعی پرتگاه می افتم. اینجاست که صعود صاف من به پایان می رسد. پس از فرود ، افکار خود را جمع می کنم و به نحوی بیرون می روم. خدا را شکر ، هوا تاریک شده است و ظاهر عجیب و غریب من کسی را شوکه نمی کند.

بالاخره ورودی من طبقه من. و من حتی درب من را فوراً تشخیص ندادم. در اطراف یک قتل عام وجود دارد ، شیشه های شکسته ، فرش های پراکنده ، یک سپر برقی باز شده ، آهن ریشه کن شده و مچاله شده است. شخصی به وضوح دوسر خود را خم کرده بود. در خانه به من گفتند که پلیس قبلاً تماس گرفته بود (احتمالاً کسانی که در طول راه با آنها ملاقات کردم) ، و من با خیال راحت به خواب رفتم.

اما صبح واقعاً ترسیدم. آیا تا به حال برای شما اتفاق افتاده است: در یک لحظه خوب متوجه می شوید که دارید دیوانه می شوید. این دقیقاً احساسی بود که من داشتم ، زیرا صبح همه چیز روی راه پله شسته شد ، بیرون رفت ، سپر در جای خود قرار گرفت. فقط فرورفتگی های روی آهن من را از جنون نجات داد. شخصی ، چه در شب و چه در صبح ، سعی می کرد آثار غارت خود را پنهان کند.

روز به روز همان چیز ، اینجاست - زندگی واقعی، و من فکر کردم ، خوب است که این هفته به نتیجه منطقی خود برسد. گرچه ، نه! یکشنبه هنوز در پیش است و شما هرگز نمی دانید چه اتفاقی ممکن است بیفتد.

توصیه شده: