یک روز به عنوان شوهر
یک روز به عنوان شوهر

تصویری: یک روز به عنوان شوهر

تصویری: یک روز به عنوان شوهر
تصویری: یک روز تو زندگی من به عنوان میکاپ آرتیست !! ANIME / COSPLAY EDITION ! 2024, ممکن است
Anonim
به عنوان شوهر
به عنوان شوهر

- - شوهرم فریاد زد ، از بالکن آویزان شده است. با سیلی زدن به پیشانی خود ، به خاطر غیبت دائمی ، سرزنش کردم و خواستم چیزهای فراموش شده ام را کنار بگذارم. شوهر درگیر شد ، دور آپارتمان دوید ، هر دقیقه با گریه های آرام کننده به بالکن می پرید ، همه چیز را در یک دسته جمع می کرد ، برای مدت طولانی هدف می گرفت ، سپس با ناراحتی چرخید و پرتاب کرد"

با خروج از خیابان ، من معروف "اپلنکا" را که در طول جاده می دوید ، توسط مرد سبیل رانده می شد و چهره احمقانه ای در چهره اش رانده می شد ، و جمله تحقیرآمیز را در مورد "مردی پشت فرمان" زمزمه می کردم. بعد از چراغ راهنمایی بعدی ، یک احمق از من سبقت گرفت ، که به شدت باعث غرورم شد و باعث شد گاز را روشن کنم. مدتی به صورت چسبیده راه می رفتیم ، اما بعد از سه کیلومتر آن را "ساختم" ، که با یک حرکت قابل دسترس به راننده بی پروا اعلام کردم. من که از خودم راضی بودم ، با عجله چمن را برگرداندم ، پارک کردم ، همزمان دو مکان را در پارکینگ حیاط گرفتم و از پله ها دویدم.

به دفتر رفتم و با کارکنان در حال حرکت سلام کردم و با توجه به ظاهر شکوفا شده منشی او ، با دلگرمی او را روی فایل فشرد. او یک فنجان قهوه خواست ، نامه های تجاری را بررسی کرد ، روزنامه های Sport-Express و Finance را با علاقه خواند ، چند تماس گرفت و چندین قرار گذاشت ، از وزیر خواست اسناد لازم را تهیه کند ، در آنها اصلاحاتی انجام داد و آنها را مجدداً ارسال کرد. برای تجدید نظر وقت ناهار است! با آرامش حرکت کردم و از دفتر نزدیک با ویکا تماس گرفتم. امروز نوبت اوست که محل شام را انتخاب کند.

با سفارش سالاد سیب زمینی ، بورش ، دنده خوک و آبجو ، مشکلات مربوط به ترخیص ماشین جدید للکا را مورد بحث قرار دادیم ، در مورد مدلهای جدید تلفن های همراه صحبت کردیم ، آخرین بازی معشوق جوان اسپارتاک و میلکا را داغ بحث کردیم و به خانواده ها رفتیم. شوهرها

ویکا مفتخر بود که وفادارانش هر شب منتظر می مانند وقتی او تماس می گیرد و می گوید که او می رود ، آنها می گویند ، زمان گرم کردن شام است. و آشپزی می کند! شما دانلود خواهید کرد! درست است ، اگر ویکا با دوستانش در میخانه یا حمام معطل شود ، ناله می کند و حتی مدام می خواهد او را به جایی ببرد: نشستن در خانه خسته کننده است. بنابراین او او را به صورت دوره ای به تئاتر ، سپس به رستوران می برد ، سپس فقط به او پول می دهد تا او بتواند برود و با دوستانش خوش بگذرد.

به نوبه خود ، من در مورد کلاهبردار خود گفتم: هر شب ، خسته از کار می دوید و بیایید از مقامات شکایت کنیم که آنها ، مقامات قدر او را نمی دانند! و وقتی می گویم "کار خود را رها کن و بهتر است در خانه بمانی ، و من این پول را به تو می دهم" ، او عصبانی می شود و می گوید که من او را درک نمی کنم ، اما او می خواهد احساس کند که لازم است. عجیب. او در واقع هیچ نیست ، فقط ساعت ها روی تلفن می ایستد و به یاد نمی آورد که چگونه کامپیوتر را به درستی خاموش کند. خوب ، چه می توانید بکنید - یک مرد! و هر از گاهی ، نوعی هوس او را پیدا می کند: تنه شنای جدید بپوشید ، در آرایشگاه موهای خود را کوتاه کنید ، شمعدانی را در اطراف تخت بگذارید ، موسیقی را روشن کنید و جلوی من برقصید ، و در عین حال آه کشید ، ناله می کند و با چشمانش شلیک می کند. و اگر من شروع به فشردن او در بازوها و پاره کردن لباسهایش نکنم ، به دیوار برگردم ، گریه و ناله کند و تمام صبح بگوید که در مورد آنچه اتفاق افتاده چیزی نمی گوید ، و در پایان ، قاطعانه اعلام می کند که من او را دوست ندارم و نمی خواهم ، و اینکه یکی دیگر گرفتم. او تنها بعد از اینکه من با گل و یک بطری شراب به خانه آمدم آرام می شود و به جای اینکه روی روزنامه روی نیمکت بنشینم یا شب ها به اخبار گوش کنم ، او را برای شام و رقص بیرون می برم.

من و ویکا با همدلی به هم نگاه می کنیم ، با گیجی می خندیم و به این نتیجه می رسیم که "اینها عجیب هستند ، این مردان"! پس از نتیجه گیری ، هزینه ناهار را پرداخت می کنیم و به دفاتر می رویم.

علاوه بر این ، روز کاری به طور معمول ادامه می یابد: مقالات ، جلسات ، تماس ها ، شستشوی مغزی برای برنامه نویس (و او چهره جذابی دارد ، لعنت بر او ، آیا می تواند او را به شام دعوت کند؟!).

عصر ، للکا تماس می گیرد و می گوید "همه چیز با ترخیص کالا از گمرک رشد کرده است" و امروز "او ماشین را می شست" و از من نیز دعوت می کند. یک دقیقه تردید می کنم ، با یادآوری این که به وفاداران قول دادم که با او برای ملاقات با پتریکینز بروند ، اما در نهایت به للکا قول می دهم که هشت ساعت دیگر بیاید. با اسم حیوان دست اموز خود تماس می گیرم و به او اطلاع می دهم که من دیر سر کار هستم و بعداً به پتریکینز می آیم ، بگذار او بدون من برود. و اگر نیامدم ، زنگ می زنم. بله ، البته ، من به هر حال او را ملاقات خواهم کرد ، زیرا عصر راه رفتن ایمن نیست. بله ، ناهار خوردم. بله ، من سعی می کنم به پتریکینز بیایم. خوب ، طبیعی است ، هوشیار!

من تلفن را می بندم ، لباس می پوشم ، از دفتر خارج می شوم ، با منشی عادی خداحافظی می کنم ، از پله ها می دوم و نفس عمیق می کشم: این دنیای زنان است!

توصیه شده: