مهد کودک به عنوان جایگزینی برای گشتاپو
مهد کودک به عنوان جایگزینی برای گشتاپو

تصویری: مهد کودک به عنوان جایگزینی برای گشتاپو

تصویری: مهد کودک به عنوان جایگزینی برای گشتاپو
تصویری: Kinderbetreuung in Deutschland - مهد كودك يا كودكستان در آلمان 2024, ممکن است
Anonim
کودک
کودک

مادران و پدران عزیز ، از شما می خواهم که فرزندان خود را به مهد کودک نفرستید. به این ترتیب ، شما ایمنی اعصاب خود و اعصاب نوزاد خود را تضمین می کنید.

دانش نه چندان عمیق در روانشناسی هنوز به من اجازه می دهد نتیجه بگیرم که بهتر است (برای سیستم عصبی من و همان سیستم والدینم) به مهد کودک نبردم. در اینجا درخشان ترین خاطرات دوران کودکی مهد کودکم آمده است:

صبح با هیستری شروع شد. من آن را به خاطر انتقام از بردن به مهد کودک ، همانطور که الان فهمیدم ، به والدینم رساندم.

- ساشا ، خواهش می کنم ، عزیزم ، جوراب شلواری بپوش ، وگرنه ما دیر می کنیم … - مادر التماس کرد و بیگودی را برداشته است.

زیر جیغ من جوراب شلواری به سمت مادرم پرواز کرد.

- اسم حیوان دست اموز ، لباس تنگ بپوش ، وقتی به خانه می آیی یک آب نبات به تو می دهم ، - مادر بزرگ متقاعد شد.

من یک دقیقه چهره شادی داشتم تا همین الان آب نبات را بگیرم. و بعد جوراب شلواری کشید و زوزه ای روی سرش کشید.

- ساشا ، - خواهر وارد ویولن سوم شد ، - من دیگر نشانگرهایم را نمی دهم !!!

اما غیرممکن بود که من را با سیاه نمایی ببرم. اوه ، مگه نه؟ خوب نگه دار! و سپس من با ناله و اشک ، دانش خود را در مورد بدحجابی نشان دادم ، که من آن را در راه پله کنار در ، جایی که سه الکلی به عنوان یک خانواده دوستانه زندگی می کردند ، شنیدم.

مادر ، مادربزرگ ، خواهر به نوبت بیهوش شدند.

بعد از این که بر بزرگان غرور زیادی داشتم ، پدر وارد اتاق شد و ابروهایش را به شکل تهدید آمیزی به من اعلام کرد که هیچ یک از شماره های من با او کار نمی کند.

خواهرم در راه مدرسه من را به باغ می برد. آنقدر مقاومت کردم که معلوم شد او مرا روی زمین می کشاند.

شوخی با مربیان شوروی بد بود. من هنوز متقاعد شده ام که اگر امروز مسابقه ای بی رحمانه بین نگهبانان گشتاپو و مربیانم برگزار می شد ، دومی با اختلاف قابل توجهی برنده می شد.

به عنوان مثال ، در گروه آمادگی ، خوابیدن در ساعت خواب با پستانک در دهان کاملاً ممنوع بود. و من تا کلاس اول نمی توانستم از او جدا شوم. (این تاخیر در مرحله شفاهی است). و مجبور شدم خودم را با یک پتو بپوشانم تا نیازهای اساساً کودکانه ام را برآورده کنم. گاهی معلم با دیدن این که من عجیب خوابیده ام ، می آمد و این پتو را از روی من می کشید. سپس راز من فاش شد و او با چنان نیرویی شروع به تکان دادن به من کرد ، انگار که می خواستم اسکیت خود را پرتاب کنم. من با ترس از خواب بیدار شدم و نمی توانستم بفهمم چرا او چنین چشم های بزرگی دارد!

برخی از پسران در ساعت خواب دختران را مورد آزار و اذیت قرار می دادند. ما در یک اتاق می خوابیم. بدیهی است که بزرگسالان فکر می کنند کودکان هنوز بین جنسیت تبعیض قائل نمی شوند. و بنابراین پسران بی سر و صدا به سراغ دختران می روند تا پتو را بلند کرده و ببینند - و آنها چطور هستند؟ در انتظار روشن ترین لحظه ، معلم به اتاق پرواز کرد ، مجرمان را روی تخت ها گذاشت ، شلوارهای خود را درآورد و همه دختران را بیدار کرد تا آنها ببینند …

و شما می گویید اولین تجربه جنسی؟ همه مشکلات THIS از آنجا ناشی می شود!

من شادی واقعی را تجربه کردم وقتی اجدادم عصر در راهرو ظاهر شدند تا مرا به خانه ببرند. لباس ها قابل جابجایی بودند و قبل از پوشیدن چیزی که وارد آن شدم ، قسمت دوم "باله مارلزون" را با جوراب شلواری تنظیم کردم. بازگو می کنم ، انتقام از قرار گرفتن در یک دیوانه خانه بود. و مستحق انتقام بود …

شما مطمئناً می خندید و همه کارها را مانند قبل انجام می دهید ، فردا کودک را به مهد کودک ببرید (اگرچه اکنون روسی است ، اما هنوز شوروی است) … با این حال ، لطفاً به آخرین خط خاطرات ساده من توجه کنید.

همه اینها دیگری نیست!

الکساندر ماکسیموفسکی

توصیه شده: