زیبایی نیاز به فداکاری دارد
زیبایی نیاز به فداکاری دارد

تصویری: زیبایی نیاز به فداکاری دارد

تصویری: زیبایی نیاز به فداکاری دارد
تصویری: مدل فوق العاده موفق یک پولوور شیک 2024, ممکن است
Anonim
تاجر
تاجر

هر زن کم و بیش عادی یکبار متوجه می شود که تغییر در تصویر خارجی چیزی است"

من هم از این قاعده مستثنی نبودم. یکی از این دیواهای مجله به طور محکم در تخیل من جا خوش کرده است ، زمزمه و متقاعد می کند که برای خوشبختی کامل من باید کمی تصویر را تغییر دهم ، به عنوان مثال ، این ماسک صورت فوق العاده گران قیمت را با جلوه ای سفید کننده بخرید. من تسلیم شدم و خودم را متقاعد کردم که "بدتر از این نمی شود".

صبح درست نشد.

"ماسک معجزه گر" دیروز خارج از کشور ، که سازندگان آن در دستورالعمل سوگند خورده بودند که حتی یکبار استفاده برای "10 سال جوان سازی" ، یک شوخی نفرت انگیز با من داشت. مانند هر زن شوروی ، با اطمینان که "بسیاری به معنای" بد "نیست ، بلکه به معنی" مطمئنا "است ، من به جای 10 دقیقه اختصاص داده شده ، او را 30 دقیقه نگه داشتم و با آرامش کامل در خواب بودم ، با اطمینان کامل که فردا زندگی جدید زیبایی مکتوب آغاز می شود. "و صبح …

- و با این … اوه … "جوانی" چه کنم ، - از آینه ای که "قورباغه رنگ پریده" از آن نگاه می کرد ، پرسیدم. رنگ پوست نه تنها ، به عبارت ساده ، تا حدی ناسالم بود ، بلکه یک بثورات مشکوک بر روی چانه و گونه ها ظاهر می شد.

- به نظر می رسد یک دیاتز است ، - شوهر با معاینه من تشخیص داد ، - درست است ، طبق دستورالعمل ، شما آن را 30 دقیقه نگه داشتید ، این بدان معناست که 30 سال جوانتر شده اید. شما اکنون 8 ماهه هستید و دیاتز یک بیماری همزمان در دوران نوزادی است.

با خالی کردن نصف لوله فونداسیون ، با غم و اندوه به شکست کامل اعتراف کردم ، و علاوه بر این ، متوجه شدم که دیگر حتی برای آرایش اولیه وقت ندارم.

- من نقاشی را در ماشین به پایان می رسانم ، خوشبختانه 3 چراغ راهنمایی و یک گذرگاه راه آهن در جاده وجود دارد - به موقع می آیم ، به خودم اطمینان دادم.

اما ستارگان آن روز به وضوح "در یک raskoryaku" قرار گرفتند ، یک کشف ناخوشایند دیگر در انتظار من بود: ماشین قاطعانه از شروع به کار خودداری کرد ، به این معنی که من "گرفتم". من فقط تا وسط روز کاری می توانم با وسایل نقلیه عمومی به آنجا بروم.

- بله ، من باید یک چرخ دستی بگیرم.. و این در اوایل بهار است ، با یک کت سبک ، در کنار جاده کثیف !!! گزینه دیگری هست؟ خیر حداقل لازم است قسمتی از پاک کننده راه را انتخاب کنید … و … اینجا نجات دهنده من است.

نشسته در صندلی عقب ، کل کیف آرایش خود را کنار خود رها کردم. اوه ، خدای من ، و بنابراین حال و هوا در صفر است ، و راننده ، با علاقه به دستکاری های من در آینه عقب نگاه می کند ، چراغ راهنمایی را به شدت ترمز می کند. خط چشم ، که یک قوس پیچیده را روی گونه دنبال می کرد ، مستقیماً روی کت سبک ترمه ای که من با دقت از آن محافظت می کردم افتاد. همه چيز! این آخرین کاسه بود! جعبه پودر را با نفرت بستم و لبم را گاز گرفتم تا اشک نریزد.

راننده با تمسخر گفت: "شما نمی توانید زیبایی را خراب کنید." - و من ، در اینجا ، مانند ساخته نشده ، چنین چهره مستقیم از قلع. خوب ، من درک می کنم ، شرایط سنی و همه اینها ، خوب ، اگر شما در حال حاضر زیر 40 سال دارید ، چرا سعی می کنید 18 سال را روی صورت خود بکشید ، فقط ما را مردان ، احمق ها بگیرید. انگار یک حوری وجود دارد ، نگاه دقیق تری داشته باشید … و او ، 40 ساله ، با دم اسبی. و اگر او نیز خود را بشوید - خوب ، میمرا خالص! اوه ، بله ، من دقیقاً منظور شما را ندارم - او خجالت کشید ، نگاه حیرت زده من را در آینه گرفت ، - این من هستم ، من با صدای بلند فکر می کنم ، دوست دارم فلسفه کنم.

- پرواز می کنی یا چی؟ - مجدداً سعی کرد ارتباط برقرار کند و ماهرانه بین ماشین ها مانور دهد.

- یا چگونه ، - من با عصبانیت غریدم ، با ناراحتی از پنجره به بیرون نگاه می کردم.

- بله ، بنابراین شما ملاقات می کنید ، - او معجزات "هوش سریع" را نشان داد ، - و در اینجا من قصد دارم یک بار دریافت کنم. روز سوم من نمی توانم به آداب و رسوم - صف. و همچنین اینها ، خوب ، چه اسنادی برای محموله چاپ می شوند ، مانند آنها ، … خوب ، همه عوضی ها ، در مورد انتخاب ، پس من از این اسناد کافی ندارم ، سپس آن ها ، و من مانند …

- من قبلاً شیرینی داده ام و پول ارائه کرده ام … اما آنها به هیچ وجه نیستند ، می گویند ، به رئیس بروید ، اگر او بدون این اسناد اجازه دهد ، ما علیرغم سکوت نمایشی ام ، برای شما اعلامیه ای آماده می کنیم. ، پخش راننده

با بالا رفتن از بخش من ، "صف بندی کردن" زیردستان ، لغو قهوه سنتی صبحگاهی ، فریاد زدن بر خانم نظافتچی که ناخواسته با جارو برقی به من دست زد ، من خود را در دفتر خود حبس کردم و خالی به آینه خیره شدم.

- اخذ شده؟! من بازتاب خود را پرسیدم.

- اول ، ساعت 9 ، افراد عادی مزاحم شما را آنجا می خواهند ، - یکی از دوستان به دفتر من نگاه کرد.

پرده ها را جدا کردم و به داخل سالن نگاه کردم. نه ، بالاخره امروز روز من است! راننده صبح که عاشق فلسفه بود با یک تکه کاغذ آستانه را لمس می کرد.

- شروع کن! - فرمان دادم ، پشت میز نشستم.

- سلام ، … متوجه شدید ، ما یک بار فوری داریم ، و ما آن را داریم … اوه … سلام ، … بار دیگر ، - او لکنت زبان زد ، - و ما … او …

- اوه ، شما نمی توانید آن را برای سومین روز دریافت کنید … - بسته کاملی از اسناد را ندارید. در اینجا شما آماده می شوید ، و می آیید ، محموله فوری خود را تحویل بگیرید.

- دختر ، خوب ، گوش کن ، خوب ، این اسناد لعنتی بعد از ظهر مطرح می شود ، - او غر زد ، - خوب ، اجازه بده ، در حالی که محموله مهار نشده است ، قبلاً اسناد وجود دارد ، خوب ، شما می توانید factum را ارسال کنید….

- شما می توانید … اما نه امروز ، و نه برای شما! - لبخند شیرینی زدم و مدارک را به او برگرداندم و به او اطلاع دادم که صحبت تمام شده است.

- خوب ، شما ، شما … بله ، شما فقط … ، فقط … از موقعیت رسمی خود استفاده کنید … اما من دیگر با شما صحبت نمی کنم …

- رحم کن!

- بله ، شما یک بروکرات واقعی هستید! - جلوی خود را نگرفت ، فریاد زد.

عاشق چهره های تازه ، از دفتر بیرون پرید و تمام عصبانیت خود را از در بیرون برد.

توصیه شده: