آیا عشق ارزش انتظار را دارد؟
آیا عشق ارزش انتظار را دارد؟

تصویری: آیا عشق ارزش انتظار را دارد؟

تصویری: آیا عشق ارزش انتظار را دارد؟
تصویری: عشق واقعی ارزیش انتظار کشیدن را دارد 2024, ممکن است
Anonim
دختر غمگین
دختر غمگین

آنها درباره چنین داستانهایی می گویند: شانس آنها را به هم نزدیک کرد. خوب ، اگر او نیم ساعت زودتر از محل کار به خانه نمی آمد ، خوب ، آیا او و همکارانش برای دیدن چراغی از دوست خود دیدن نمی کنند ، معلوم نیست این داستان چگونه به پایان می رسید. آنها توسط دوستان خود معرفی شدند. بنابراین ، به هر حال. اولگا - نیکولای. نیکولای - اولگا. همانطور که بعداً معلوم شد ، همه قبل از دیگران متوجه دیگری می شوند.

من نمی دانم اشتیاق اولگا به ارتش و به ویژه برای افراد طاس از کجا آمده است. شاید به همین دلیل است که او بلافاصله متوجه نیکولای شد. بله ، او یک نظامی بود. عمده. درست است ، هنوز طاس نشده است ، اما زمانی که بندهای شانه ژنرال را دریافت کرد ، مطمئناً این نقص را به دست آورده بود. و او فقط یک زن بود ، یک سبزه سوزان با موهای فرفری ، پوست سفید و همچنین بسیار خسته.

آنها خیلی وقت پیش معرفی شدند و همه ایستادند و همچنان به یکدیگر نگاه می کردند. و اینگونه بود که همه چیز شروع شد. کمپین دوستانه به سرعت آنها را تنها گذاشت. واضح بود: آنها اکنون ، بجز یکدیگر ، به کسی احتیاج ندارند.

مکالمات ، در ابتدا درباره هیچ چیز خاص. بعد همه همه چیز را در مورد دیگری می دانستند. او مطلقه است ، دختر کوچک خود را می پرستد ، در 33 سالگی او در حال حاضر سرگرد است ، یک ماه بعد او یک سرهنگ است. او یک روزنامه نگار ، 23 ساله ، مجرد است.

مهمانان پراکنده شدند. آنها متوجه آن نشدند آیا غیر از آنها شخص دیگری بود؟ دو روز هیچ قدرتی برای صحبت کردن ، دیدن کافی ، بوسه وجود نداشت. آنها یکی بودند. و هیچ چیز نمی تواند دخالت کند ، جدا شود. و در روز سوم اولگا می فهمد که نیکولای در حال ترک است. به چچن سفر کاری به مدت سه ماه. از ارتش س askedال نمی شود ، به آنها دستور داده می شود.

و او رفت. او ماند تا منتظر بماند. بعد از بازگشت تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. زیرا زندگی بدون یکدیگر فایده ای نداشت. جدایی از قبل برابر با مرگ بود. به هر حال ، آنها فقط یکدیگر را پیدا کردند.

شما باید در ایستگاه قطار قوی باشید. داشت می رفت. براش سخت تره اما در خانه - یک بالش خیس از اشک. هر چیز کوچکی فقط یادآوری نمی کرد ، او در مورد او فریاد زد.

و نامه ها ارسال شد. او به او.

او قول نوشتن نداد ، می دانست فرصت وجود نخواهد داشت.

در این مورد ، در واقع ، می توانید و پایان دهید. چند تا از این داستانها وجود دارد؟ منتظر ماند ، خوب اگر او برگردد.

چرا اولگا اکنون زندگی می کند؟ خودش را نمی شناسد. او فقط معتقد است که عشق آنها برای همیشه است. و جدایی نوید یک جلسه پیش رو را می دهد. فقط در آنجا ، در زندگی دیگر ، برای شناختن یکدیگر. در غیر این صورت ، چرا همه اینها </p> است

آیا ویکتور تسوی را به خاطر می آورید:"

ویکتوریا رایس

توصیه شده: