النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

تصویری: النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

تصویری: النا هانگا:
تصویری: Two Kids One Epic Dare | داگ داگ جرات میکنی | HiHo بچه ها 2024, ممکن است
Anonim
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

بیش از 10 سال پیش ، النا هانگا ، مجری تلویزیون معروف بیدار شد. یک نمایش گفتگوی جنسی آشکارا "درباره آن" در NTV آغاز شد. در طول روز ، همه تلویزیون های داخلی را به دلیل بی اخلاقی سرزنش می کردند و شب ها با حرص به صفحه های آبی چسبیده بودند. پس از دوره ای که در اتحاد جماهیر شوروی جنسی وجود ندارد ، به لطف النا هانگا بود که آنها شروع به صحبت در مورد آن کردند. سپس برنامه اصل دومینو ، عروسی و تولد یک دختر طولانی مدت وجود داشت. اکنون زندگی النا هانگا بیشتر اندازه گیری شده است: او برنامه جدی درباره سیاست را برگزار می کند ، دخترش را بزرگ می کند و آرزو می کند که در دوران بازنشستگی بتواند به دور دنیا سفر کند.

نظرسنجی رعد اسا "Cleo":

- آیا با اینترنت دوست هستید؟

- به عنوان مورد نیاز.

- تجمل غیرقابل قبول برای شما چیست؟

- کیک آجیل پر کالری مورد علاقه خود را ساعت 11 شب بخورید.

- تعطیلات قبلیتو کجا گذروندی؟

- در نیویورک

- خودت را با چه حیوانی معاشرت می کنی؟

- احتمالاً با تریر یورکشایر که در خانه ما زندگی می کند.

- آیا در کودکی نام مستعار داشتید؟

- وقتی تنیس بازی می کردم ، اسم من باقیره بود.

- چه چیزی شما را روشن می کند؟

- موسیقی خوب.

النا هانگا ، آیا تا به حال به این فکر کرده اید که اگر روزنامه نگار و مجری تلویزیون نمی شدید زندگی شما چگونه پیش می رفت؟

سپس در نیویورک روان درمانگر می شدم. من می دانستم چه کسی خواهم بود ، تقریباً وقتی تحصیل می کردم توزیع می کردم ، فقط باید کمی تحصیلاتم را به پایان می رساندم. من از 9 تا 6 زندگی سنجیده ، آرام و آرام داشتم ، اما ناگهان همه چیز تغییر کرد … و خدا را شکر! من عاشق کارم ، روزنامه نگاری هستم!

امروز شما مجری برنامه سیاسی اجتماعی در شبکه Russia Today هستید. چرا ، پس از رابطه جنسی و برخی مشکلات خانوادگی ، تصمیم گرفتید در مورد سیاست صحبت کنید؟

می توانم بگویم که این یک کانال فوق العاده است ، من واقعاً آن را دوست دارم. افرادی از کشورهای مختلف در آنجا کار می کنند ، آنها به زبان های مختلف ، به انگلیسی ، اسپانیایی و عربی پخش می کنند. آنها بچه های بسیار با استعداد ، جوان ، بلندپرواز از سراسر جهان ، متخصصان فرهیخته و فوق العاده هستند. آنجا حتی روشنگران به انگلیسی قسم می خورند ، اگرچه آنها از ما هستند - روسی. این فوق العاده جالب است. و برنامه ای که من در آن حضور دارم واقعاً درباره سیاست است.

اما متأسفانه فقط به خارج می رود ، یا کسانی که دیش ماهواره دارند می توانند آن را تماشا کنند. اما بیشتر مردم ما وقتی به خارج از کشور می روند آن را تماشا می کنند.

آیا اغلب از شغل خود ناراضی هستید؟ منتقد خودتان کیست ، شاید بستگان ، دوستان یا خودتان؟

منتقدان من اعضای خانواده هستند. و آنها حتی من را سرزنش نمی کنند ، بلکه از من قدردانی می کنند. مادر شوهرم منتقد اصلی من است ، شوهرم ، اگر بتواند برنامه های من را ببیند ، دخترم ، اما شدیدترین منتقد من خودم هستم. و همچنین منتقدان زیادی در خیابان هستند ، زیرا همه می دانند چگونه با سرماخوردگی رفتار کنند و فوتبال بازی کنند ، همه متخصص هستند. و همچنین متخصصان در مورد نحوه اجرای برنامه های گفتگو ، بسیاری می آیند و می گویند: "البته متأسفانه ، اما ما به شما خواهیم گفت …"

النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

فقط غریبه؟

آره. و از چنین منتقدان نیز سپاسگزارم.

آیا نقصی دارید که نه تنها برای شما بلکه برای اطرافیان شما مانع ایجاد می کند؟

البته وجود دارد ، من کاستی های زیادی دارم. اگر در محل کار هستم ، من بسیار اصولگرا هستم و هک را دوست ندارم. اگر می بینم شخصی خیانت می کند ، نگرش خود را نسبت به او پنهان نمی کنم. به یاد دارم زمانی که در روزنامه مسکو به عنوان یک دختر جوان کار می کردم ، ما یک رئیس فوق العاده داشتیم ، Mostovshchikov ، الکساندر میخایلوویچ. و زیر نظر او کار کردم. بخش ما مجبور بود مواد را تحویل دهد.و من چیزی را فریب دادم ، سپس آن را کمی دیرتر تحویل دادم ، سپس آن را می آورم ، اضافه نمی کنم و در آنجا کسی آن را برای من اضافه می کند. و در جوانی ، فکر می کردم هیچ کس متوجه این موضوع نشده است. و او در یک لحظه به من زنگ زد و گفت: "لنا ، داری آشفتگی می کنی ، فکر می کنی از راه دور شده ای. البته ، از بین می رود ، برای من دشوار نیست که نوشتن را برای شما به پایان برسانم. اما فقط تصور کنید که یک کالسکه با اسب وجود دارد ، یک تروئیکا. و سپس یک اسب پاهای خود را بالا آورد. و این بدان معناست که کل این وزن کالسکه به بقیه اسب ها منتقل می شود. البته آنها هر جا می روند می کشند ، اما این خوب نیست. هر بار که تصمیم به تقلب می گیرید ، باید درک کنید که تمام بار را به دوش خود می اندازید. " خیلی شرمنده بودم ، خیلی بیزار بودم. و از آن به بعد ، من خودم دوست ندارم دستکاری کنم و آن را به دیگران نمی دهم.

- آیا شما یک جغد هستید یا یک خرگوش؟

- جغد.

- طلسم داری؟

- در دوران کودکی یک توله خرس وجود داشت ، در حال حاضر نه.

- چگونه استرس را از بین می برید؟

- من و شوهرم برای دیدن دوستان به داچا می رویم. یا می روم کتابفروشی.

- چه آهنگی در تلفن همراه شما وجود دارد؟

- احساس خوبی دارم جیمز براون.

- سن روانی شما چقدر است؟

- هر بار بسته به ظاهر من متفاوت است.

- قصور مورد علاقه شما چیست؟

- یک آهنگ آمریکایی وجود دارد و این کلمات عبارتند از: "مهم نیست از کجا شروع کرده اید ، اصلی این است که به چه چیزی رسیده اید."

النا هانگا ، به من بگو ، اما مطبوعات افراد مشهور را با توجه بیشتر ، اما اغلب دروغ می گویند. چه داستانهای باورنکردنی مطبوعاتی می توانید درباره خود برای ما تعریف کنید؟

یک بار با دوست قدیمی خانواده ام در جشن تولد دوستش بودم. و پاپاراتزی بود که از ما فیلم گرفت ، و پس از آن جلد روزنامه زرد بیرون آمد ، آنجا نوشته شده بود که من با معشوقم ، تهیه کننده برزیلی هستم. مزخرفات وحشتناک با جزئیات. سپس از این عکاس پرسیدم: "چگونه می توانستی اینطور بنویسی؟" و او می گوید: "من فقط یک عکس گرفتم و آن را در آنجا گرفتم ، و آنها قبلاً خودشان به همه چیز فکر کرده اند." من با سردبیر تماس گرفتم: "چگونه می توانید چنین چیزی را بیابید؟ شرم بر شما؟" و او می گوید: "شما یک زن باهوش هستید ، چرا انواع طوفان های برفی را می خوانید؟ من حتی نمی خواهم صحبت کنم ، فکر می کردم شما در مورد یک موضوع جدی تماس می گیرید ، اما شما … فقط فکر کنید ، آنها نوشتند که او یک معشوق دارد ، چیزی را پیدا کرد که از آن ناراحت شود. " بنابراین من مدتی است که به این چیزها توجه نمی کنم. تشکیل پرونده برای افتراء علیه نشریات زرد گرانتر است.

در کشور ما ، جریمه ها به حدی است که در این نشریه آنها به سادگی می خندند ، حتی اگر جایزه ای دریافت کنند که من برنده شدم. و توجه به این روزنامه ، به لطف شکایت ، به حدی خواهد بود که آنها نیز پنج برابر بیشتر درآمد خواهند داشت.

آیا به رویدادهای اجتماعی می روید؟

بستگی به کدام دارد. آنها بیشتر خسته کننده هستند زیرا خسته کننده هستند. اما اگر دوستان یا برخی موسسات خیریه دعوت کنند ، من می آیم. و من واقعاً آن را دوست ندارم ، زیرا همه آنها بعد از هفت عصر هستند ، و بعد از ساعت شش سعی می کنم غذا نخورم.

النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

غیر از کار در زندگی شما چه چیز دیگری وجود دارد؟ چه چیزی به شما قدرت و الهام می بخشد؟

خانواده ، شوهر ، دختر. یک پاسخ بسیار پیش پا افتاده ، اما این مهمترین چیز است. اکنون دخترم امید و الهام اصلی من است. گاهی اوقات خودم را به این فکر می اندازم که من در حال حاضر زندگی او را می گذرانم ، اگرچه این احتمالاً اشتباه است. اما برای من در حال حاضر مهمترین چیز این است که او کاری را انجام دهد که من نمی توانم در زمان مناسب انجام دهم. زمانی من واقعاً می خواستم پیانو بزنم ، حتی 10 سال درس خواندم ، اما ظاهراً استعداد کافی نداشتم. من تنیس را خیلی دوست دارم ، همیشه آن را تماشا می کنم و دخترم آن را به این ورزش هدیه داد. حالا خواب می بینم چیزی از دخترم بیرون می آید. شوهرم همیشه به من می گوید: "نیازی نیست عقده های خود را به فرزند منتقل کنید. اگر چیزی را در چیزی متوجه نشده اید ، مجبور نیستید با "همیشه مجبور" به دختر فشار بیاورید. " اما من سعی می کنم نه تنها فشار بیاورم ، بلکه توضیح دهم که چرا اهمیت دارد.

آیا دخترت در حال حاضر در رشته تنیس خوب کار می کند؟ او چه چیزی را بیشتر دوست دارد؟

او بیشتر از همه دوست دارد هیچ کاری انجام ندهد ، اما حقوقش را تکان می دهد و تهدید می کند که به دادگاه استراسبورگ اعتراض خواهد کرد. چون هر روز او تنیس دارد ، سپس موسیقی ، سپس انگلیسی ، معلم می آید ، سپس نقاشی می کند ، سپس رقص می کند. او معتقد است که از کودکی شادی محروم بوده است ، و من معتقدم که فقط می توان چنین کودکی شادی را در سر داشت. بنابراین نظرات متفاوت است.

آیا شما به طور کلی یک مادر سخت گیر هستید؟

تو چه هستی ، او طناب ها را از من می پیچاند!

نزدیکترین دوست من از آمریکا آمد ، با من زندگی کرد و گفت: "گوش کنید ، حتی تریر یورکشایر شما نیز طناب را از شما دور می کند."

و دختر شما از چه نظر شبیه شماست؟

من فکر می کنم او از من شوخ طبعی گرفته است ، بسیار خود انتقادی است و می تواند به خودش بخندد. و من واقعاً این را در مورد او دوست دارم و شوهرم می گوید این از من است ، زیرا من نیز با خود با کنایه بزرگ رفتار می کنم. به نظر من این به او در زندگی بسیار کمک می کند. مراقب خود باشید - مهم این است که ذهن خود را به باد ندهید.

در دوران کودکی چگونه بودید؟ یک دختر پاره پاره یا دختری نمونه؟

من هیچ وقت اهل تقلب نبوده ام ، فکر می کنم بچه مطیعی بودم. و از نه سالگی تنیس بازی می کردم و به سختی در خانه بودم. من در چریوموشکی زندگی می کردم و برای بازی به CSKA رفتم ، مجبور شدم یک ساعت با مترو ، و سپس نیم ساعت دیگر با تراموا و ترولیبوس ، و پیاده روی دیگر. دو ساعت یک سر و دو ساعت دیگر ، به علاوه دو ساعت آموزش. یعنی فقط شش ساعت طول کشید تا تنیس بازی کنم. علاوه بر این ، معلم موسیقی آمد. پروردگارا ، چقدر از این تجارت متنفر بودم ، اما مادرم گفت: "بنابراین ، تا زمانی که شما با هزینه من زندگی می کنید ، آنچه را که من به شما می گویم انجام می دهید. لطفاً اگر ازدواج کردید ، می توانید هر کاری که می خواهید انجام دهید. " و من رویای ازدواج داشتم ، احتمالاً از ده سالگی ، تا موسیقی را متوقف کنم. اما من مطیع بودم.

وقتی یادم آمد ، 13-14 ساله بودم ، عصیان کردم ، فکر کردم: "این چیست؟ چرا هیچ کس به تنیس نمی رود و من دوست دارم به آنجا بروم ، دوست دارم کار کنم؟"

و من به تنیس نرفتم ، و در همان روز من و برخی از بچه هایی که از خیابان می شناختم به یک دروازه رفتیم ، جایی که تصاویر پورنو را به ما نشان دادند. به طور کلی ، وحشتناک ، من چیزی را در یک روز آموختم که سالها و سالها از آن بی خبر بودم. اما ، البته ، آنها بلافاصله از CSKA تماس گرفتند و به مادرم گفتند که من به تمرین نیامده ام و برنامه کامل را دریافت کردم. و بعد متوجه شدم که مادرم کار درستی انجام داده است ، او مرا به سمت تنیس سوق داده است.

النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"
النا هانگا: "من رویای دارم که دخترم آنچه را که در آن موفق نبودم انجام دهد"

در کودکی ، احتمالاً با برخی از نگاه های کنجکاو مواجه شده اید؟ با این وجود ، تعداد کمی آفریقایی در اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت.

البته. من یکی از اولین بچه های آفریقایی بودم. مردم آمدند ، در دوران کودکی آزار دادند: "چرا شما مثل ما نیستید؟" و دوست من ساشا ، برادر خوانده من ، همیشه از من حمایت می کرد و به من می گفت: "لنا سیاه است زیرا پدرش سیاه پوست است و او در آفریقا است. اگر به آفریقا بروید ، شما نیز سیاه خواهید شد. " بحث با این مشکل بود ، آنها گفتند: "خوب ، خوب. اما لنا در اینجا متولد شده است ، از نظر تئوری باید سفید باشد. " و من سفید نشدم ، و ساشا گفت: "سوالات بیشتری وجود خواهد داشت ، ما همه شما را فوراً بدون انتظار منتقل می کنیم." و ما چنین دعوا کردیم ، ساشا از من دفاع کرد. من می توانستم از خودم دفاع کنم ، اما به کسی حمله نکردم.

و حالا ، مادرت کجاست و چه کار می کند ، آیا اغلب یکدیگر را می بینید؟

مادرم خیلی پیر است و متأسفانه بیمار است. او در مسکو است.

شما چنین داستانهای عاشقانه فوق العاده ای در خانواده خود دارید. برده سابق با زن یهودی ازدواج کرد ، دفتر سیاسی تانزانیا مادرم را مخصوصاً برای پدرم پیدا کرد. داستان شما با شوهر شما نیز غیرمعمول است ، ملاقات کرده اید ، به مدت 10 سال از هم جدا شده اید و تنها پس از آن ازدواج کرده اید. چرا این اتفاق افتاد؟

جرقه ای رخ داد ، اما ما آن را از یکدیگر مخفی کردیم. من می خواستم جهان را فتح کنم ، می خواستم بفهمم که در چه چیزی توانایی دارم. و با زندگی در مسکو ، فهمیدم که زیر بال مادرم هستم. البته ، او به من کمک کرد تا شغلی پیدا کنم ، نه بدون تماس ، و من می خواستم خودم بفهمم که در چه چیزی توانایی دارم. بنابراین ، تصمیم گرفتم به آمریکا بروم ، در یک کشور خارجی ، می خواستم سعی کنم یک کتاب بنویسم ، در خارج کار کنم ، چیز جدیدی یاد بگیرم. و سپس ، هنگامی که ما در سال 1999 ملاقات کردیم ، و من در سال 1989 رفتم ، من قبلاً یک فرد کامل بودم. من به هر چیزی که آرزو داشتم رسیده ام. شما می توانید با روش های مختلف با موفقیت رفتار کنید - نه با موفقیت ، اما من قبلاً به اوج رسیده ام و دیگر این را ندارم - من می خواهم به جهان سفر کنم و همه چیز را امتحان کنم.

پرونده "Cleo"

همسر النا ایگور مینتوسوف ، جامعه شناس و دانشمند سیاسی مشهور است. در مورد سابقه عاشقانه مجری تلویزیون ، پدرش نخست وزیر زنگبار بود.وی پس از کودتای سرکوب شد و در زندان جان سپرد. مادر در تاشکند در خانواده یک آمریکایی آفریقایی تبار و یهودی یهودی لهستانی متولد شد که از ایالات متحده به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کردند.

تنها چیزی که می خواستم این بود که به پناهگاه امن بروم و بچه دار شوم. و من می دانستم که او در واقع بهترین پدر خواهد بود. در طول سالها ، افراد مختلفی وجود داشته اند ، اما کسی که دوست دارم تا پایان عمر با او زندگی کنم شوهرم است. بنابراین از نیویورک به مسکو نقل مکان کردم و بسیار با میل و رغبت.

النا هانگا ، شما قبلاً کارهای زیادی انجام داده اید ، تلاش های زیادی انجام داده اید ، اما کارهای زیادی هنوز در پیش است. زندگی خود را در ده سال چگونه می بینید؟

من و دوستانم "مادران دیوانه" هستیم. ما می ترسیم که سرسختانه در زندگی فرزندانمان جا بیفتیم. برای جلوگیری از این اتفاق و عذاب دادن کودکان با مراقبت های غیر ضروری ، ما می خواهیم خانه ای در جایی در ساحل دریا بخریم ، دور هم جمع شویم و آنجا با هم زندگی کنیم. تا بچه ها هر زمان که می خواهند به سراغ ما بیایند. شوخی می کنم البته. در واقع ، ده سال دیگر ، من قصد دارم با شوهرم به سراسر جهان سفر کنم ، زیرا در حال حاضر ما کار می کنیم و اغلب اوقات نمی توانیم هزینه آن را بپردازیم. من می خواهم تورهای غذایی ترتیب دهم ، به جاهایی سفر کنم که شراب ها و غذاهای خوشمزه را بچشم. من به طرز دیوانه واری به مد دهه های 50 ، 60 علاقه دارم ، شاید روزی فروشگاه یا وب سایت شخصی خود را به سبک آن سالها ایجاد کنم. فیلمها ، موسیقی و رقصهای آن سالها نیز برای من فوق العاده جالب هستند. هنگامی که بازنشسته می شوم ، بالاخره قادر خواهم بود آنچه را که مدتها در آرزوی آن بودم ، بدانم ، ببینم و بچشم.

توصیه شده: